گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
ذکر اولاد صالح بن عبدالله بن موسی الجون ابن عبدالله محض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام







چون از ذکر اولاد یحیی سویقی پسر عبدالله بن موسی الجون بپرداختیم ابتدا می کنم به ذکر اولاد برادرش صالح بن عبدالله همانا
صالح را یک دختر بود که دلفا نام داشت و او را چهار پسر بود سه تن از پسران او بلاعقب بودند و یک پسر او که محمد نام داشت
صفحه 162 از 204
و مکنی به ابوعبدالله بود و معروف به محمد شهید گشت و قبرش در بغداد زیارتگاه مسلمانان آمد صاحب ولد بود شیخ مرتضی
السعید تاج الدین ابوعبدالله محمد بن معیۀ الحسنی النسابه گوید محمد بن صالح است که او را محمد الفضل گفتهاند و قبر او در
بغداد مزار مسلمانان است و اینکه بعضی چنان دانند که قبر محمد بن اسمعیل بن جعفر الصادق علیهالسلام است درست نباشد. و
محمد بن صالح مردي دلیر و دلاور بود و شعر نیکو توانست و چون مردم را در بیعت و متابعت غاصبین حقوق اهل بیت می
نگریست از قتل و غارت ایشان دریغ نمی خورد وقتی در ایام متوکل عباسی بر مجتازان طریق مکه بیرون آمد و در [صفحه 378 ] آن
گیر و دار مأخوذ شد او را اسیر کرده به نزد متوکل آوردند فرمان داد تا او را در سر من راي محبوس داشتند مدت حبس او به دراز
کشید و او در حبسخانه فراوان شعر گفت و متوکل را به قصیده چند مدح کرده این قطعه از آن جمله است: طرب الفؤاد وعاده
احزانه و تشعثعت شعباته اشجانه و بدي له من بعد ما اندمل الهوي برق تالق موهنا لمعانه یبدو کحاشیۀ الرداء و دونه صعب الذري
مستمتع ارکانه فدنا لینظر کیف لاح فلم یطق نظرا الیه ورده سجانه فالنار ما اشتملت علیه ضلوعه و الماء ما سمحت به اجفانه و سبب
خلاص او از سجن این قطعه بود همانا ابراهیم بن المدبر که یک تن از وزراي متوکل است این قطعه را به یک تن از مغنیهاي
متوکل بیاموخت و فرمان کرد که بر متوکل تغنی کند چون متوکل این اشعار را اصغا نمود گفت گوینده این شعر کیست ابراهیم بن
المدبر گفت محمد بن صالح بن موسی الجون و بر ذمت گرفت که محمد از این پس خروج نکند متوکل او را رها ساخت لکن
دیگر باره محمد به مراجعت حجاز دست نیافت و در بغداد به جنان جاویدان شتافت. و سبب حفاوت و شفاعت ابراهیم بن المدبر در
حق محمد چنانست که شیخ السعید تاجالدین محمد سند به محمد بن صالح می رساند که فرمود وقتی بر مجتازان حجاز بیرون شدم
و قتال دادم و ایشان را مغلوب و مقهور ساختم بر تلی برآمدم و نگران بودم که چگونه اصحاب من به اخذ غنایم مشغولند ناگاه زنی
در میان هودج به نزدیک من آمد و گفت رئیس این لشکر کیست گفتم رئیس را چه می کنی؟ گفت دانستهام که مردي از اولاد
رسول خدا در این لشکر است و مرا با او حاجتی است گفتم اینک حاضرم بگوي تا چه خواهی گفت ایها الشریف من دختر ابراهیم
بن مدبرم و در این قافله مال فراوان دارم از شتر و حریر و اشیاي دیگر در این هودج از جواهر شاهوار با من بسیار است تو را سوگند
می دهم به جدت رسول خداي و مادرت فاطمه زهرا که این اموال از طریق حلال از من مأخوذ داري و نگذاري کسی با [صفحه
379 ] هودج من نزدیک شود و از این افزون آنچه از مال خواهی بر ذمت من است که از تجار حجاز بوام گیرم و تسلیم دارم چون
کلمات او را شنیدم بانگ بر اصحاب خویش زدم که دست از نهب و غارت باز گیرید و آنچه مأخوذ داشتهاید به نزدیک من حاضر
سازید چون حاضر کردند گفتم این جمله را با تو بخشیدم و از اموال دیگر مجتازان چشم پوشیدم از قلیل و کثیر شیئی از آن اموال
برنگرفتم و برفتم. این وقت که در سر من رأي محبوس بودم شبی زندانبان به نزد من آمد و گفت زنی چند اجازت می طلبند تا بر
تو درآیند با خود اندیشیدم که از خویشاوندان من کسی خواهد بود رخصت کردم تا درآمدند و از اشیاء بسیار از مأکول و جز
مأکول با خود حمل داشتند، اظهار مهر و حفاوت کردند و زندانبان را عطا دادند تا با من به رفق و مدارا باشد در میان ایشان زنی را
دیدم که از دیگران به حشمت افزون بود گفتم کیست گفت مرا ندانی؟ گفتم ندانم گفت من دختر ابراهیم بن مدبرم همانا فراموش
نکردهام نعمت ترا و شکر احسان ترا بر ذمت خویش فرض دانستهام آنگاه مرا وداع گفت و برفت و چند که در زندان بودم از
رعایت من دست باز نداشت و او پدر خویش را بگماشت تا سبب نجات من گشت. و هم شیخ السعید تاجالدین می گوید مردم
عراق دختر ابراهیم بن المدبر را با محمد بن صالح دهن زده کردند و هدف تهمت ساختند گاهی که محمد از سجن رهائی جست
فقال ابراهیم بن المدبر للرسول و الله ان لی فی هذا شرفا و منزلۀ ما کنت » کس به نزدیک ابراهیم فرستاد دختر او را خواستاري نمود
ابراهیم با فرستاده محمد گفت سوگند با خداي در این خویشاوندي مرا « اطمع فی مثله ولکن الناس قد تکلموا فیها و انا اکره القالۀ
شرف و منزلت است که هرگز در مانند آن طمع نبستهام لکن مردم ایشان را متهم داشتهاند سخن مردم بر من گرانی می کند و
مکروه می آید محمد چون پیام او را اصغا نمود در پاسخ او این شعر بنگاشت: رمونی و ایاها بشنعاهم بها احق أذاك الله منهم فعجلا
صفحه 163 از 204
بامر ترکناه و حق محمد عیانا فاما عفۀ او تحملا [صفحه 380 ] این وقت ابراهیم بن المدبر دختر خویش را با محمد بن صالح کابین
بست. هم شیخ سعید تاجالدین حدیث می کند که نیمه شبی ابراهیم از سراي دوستی آهنگ خانهي خویش کرد گفتند مانند تو
کس در چنین وقت از خانه بیرون شدن و از غیله نترسیدن از طریق حزم بیرون است برخاست و شمشیر خویش را حمایل کرد و این
شعر بگفت و برفت: اذا ما اشتملت السیف و النبل لم ابل بشیئی و لم یقرع فؤادي القوارع مناقب محمد بن صالح فراوان است و از
فرزندان اوست عبدالله بن محمد و از اعقاب او در حجاز بسیارند ایشان را صالحیون گویند و هم از این سلسله است آل ابی
الضحاك و ایشان بنی عبدالله بن حسن بن عبدالله بن محمد صالحند. اما موسی بن عبدالله بن موسی الجون مادر موسی زنی از بنی
فزاره است و او سیدي وجیه و شریف بود و فرزندان او در اطراف مکه در بادیه جاي گرفتند و ایشان شجعان عرب و اسخاي ناساند
و باس و شدتی تمام دارند. اما سلیمان بن عبدالله بن موسی الجون پسري آورد به نام داود و عقب او جز از داود نیست اما داود پنج
پسر داشت اول عبدالله دویم محمد سیم حسین چهارم حسن پنجم علی و به روایتی پسر دیگر داشت به نام اسحق و او صاحب ولد
بود اما عبدالله بن سلیمان معروف بود به ابوالفاتک و اولاد او را فاتکیون می نامیدند و در ایشان ریاست و شجاعت و نقابت بود و
عبدالله در حجاز و دیگر بلاد حشمت و تقدم داشت و او را هشت پسر بود اول قاسم دوم احمد سیم داود چهارم عبدالرحمن پنجم
[ جعفر ششم اسحق هفتم صالح هشتم محمد اکنون فرزندزادگان ابوالفاتک به شرح می رود: [صفحه 381
ذکر اولاد محمد بن عبدالله مکنی به ابوالفاتک بن سلیمان بن عبدالله بن موسی الجون
محمد بن ابی فاتک یازده پسر آورد اول حسن دوم عبدالله سیم مصعب چهارم حمزه پنجم عیسی ششم هیاج هفتم حسین هشتم
یوسف نهم محمد دهم سراج یازدهم ادریس اما حسن دو پسر آورد یکی محمد و آن دیگر نعمت جز ایشان نیز فرزند داشت. اما
عبدالله و دیگر مصعب و دیگر یوسف از ایشان خبري بما نرسیده اما حمزه او را فرزندي بود اما عیسی و دیگر هیاج و دیگر سراج و
دیگر ادریس صاحب فرزندان بودند اما حسین سه پسر آورد اول علی دوم عبدالله سیم میمون اما محمد چهار پسر آورد اول عبدالله
دوم احمد سیم علی چهارم حاتم. اما احمد بن عبدالله ابی الفاتک مکنی بود به ابوجعفر مقدم بود بر جماعت خویش یکصد و بیست
و هفت سال زندگانی یافت و اعقاب او فراوان شدند و همگان رؤسا و نقباء بودند و احمد ده پسر آورد اول علی دوم سلیمان سیم
عبدالله چهارم داود پنجم موسی ششم ابوطالب هفتم عباس هشتم قاسم نهم محمد دهم علی الاصغر اما علی ابن احمد بن ابی فاتک
پنج پسر آورد اول علی دوم حسن الاکبر سیم عیسی چهارم حسین پنجم حسن الاصغر اما علی بلاعقب بود اما عیسی و حسن الاصغر
از حال ایشان خبري نرسیده اما حسن الاکبر دو پسر آورد اول علی دوم مسلم از علی خبري نرسیده و از مسلم پسري آمد به نام
احمد و اعقاب احمد در اراضی خراسان. در بلده بغشور [ 28 ] همی زیستند هم از ایشانست سید شریف نقیب ابوالحسن علی بن
احمد بن مسلم، و علی بن احمد نیز صاحب فرزندان بود از جمله ابونصر احمد و جعفر مکنی به ابومحمد و دیگر حسین و دیگر
محمد است که در چهارصد و یکم هجري در اصفهان می زیست. [صفحه 382 ] اما حسین بن علی بن احمد بن ابی الفاتک سه پسر
آورد اول ابراهیم دوم محمد سیم حسن اما محمد بن احمد بن ابی فاتک شش پسر آورد اول اسحاق دوم احمد سیم علی چهارده
قاسم پنجم مسلم ششم محمد. اما عبدالله بن احمد بن ابی فاتک پسري آورد به نام محمد و او را ابن الزهریه می نامیدند و از محمد
پسري آمد به نام عبدالرحمن و همچنان عبدالرحمن را پسري بود به نام احمد مکنی به ابوالوفا و مادر او خدیجه دختر عبدالله بن ابی
قیراط الحسنی است و ابوالوفا را فرزندان بود در بغداد و طرابلس و دیگر بلاد ایشان را بنوالحجازي می گفتند و از سایر اولاد احمد
بن ابی فاتک خبري نداریم. اما داود بن ابی فاتک نه تن فرزند آورد اول موسی دویم عیسی سیم داود چهارم حسین پنجم محمد
ششم ابوالفضل هفتم ابوالعباس هشتم ابوالقاسم نهم یوسف اما موسی شش تن فرزند آورد اول سلیمان دوم محمود سیم هبه چهارم
محمد پنجم احمد ششم جعفر اما محمود پسري آورد به نام عیسی و هبه پسري آورد به نام حسین و جعفر دو پسر آورد یکی احمد
صفحه 164 از 204
و دیگر جعفر اما داود پسري آورد به نام قاسم و حسین دو پسر آورد یکی مسلم و دیگر محمد و محمد بن داود دو پسر آورد یکی
علی و دیگر عبدالله و یوسف پسري آورد به نام حسن و حسن بن یوسف سه پسر آورد یکی محمد و دیگري علی سیم حسین و از
اعقاب سایرین خبري به ما نرسیده. اما عبدالرحمن بن ابی فاتک او را یازده پسر بود و اعقاب او عددي کثیر شدند و از اولاد اوست
آل ابی الطب و داود بن عبدالرحمن بن ابی الفاتک و از این سلسله است عطیۀ بن حسین بن عبدالرحمن و دیگر عبدالرحمن بن
محمد بن اسمعیل بن عبدالرحمن و دیگر علی بن محمد بن اسمعیل و او در نیشابور می زیست و صاحب فرزندان بود از آنجا به
بغداد آمد و در بغداد وفات کرد اما جعفر بن ابی الفاتک او را نیز عقب بود از آن جمله است حسین بن علی بن جعفر و دیگر
حسین بن علی بن محمد بن یحیی بن جعفر جز ایشان نیز بودند اما اسحق بن ابی الفاتک مردي دلیر و شجاع بود او فارس بنی حسن
است و از اولاد اوست موسی و محمد پسرهاي قاسم [صفحه 383 ] ابن اسحق و دیگر قاسم و حسن پسرهاي ادریس بن اسحقاند این
جمله فرزندان عبدالله ملقب به ابوالفاتک پسر داود بن سلیمان بن عبدالله بن موسی الجوناند که مرقوم افتاد.
ذکر فرزندان داود بن سلیمان ابن عبدالله بن موسی الجون بن عبدالله محض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم
السلام
از فرزندان داود بن سلیمان محمد را مصفح می نامیدند و او را هشت پسر بود اول عبدالله الاقرع دوم زید سیم موسی و موسی
بلاعقب بود چهارم اسحق او نیز عقب نداشت پنجم ابراهیم ششم حسین هفتم عبدالله و او صاحب ولد بود هشتم احمد و او شش
پسر آورد اول داود دویم میمون سیم محمد چهارم یحیی پنجم عبدالله شاعر مکنی به ابوالهندي ششم حسن معروف به زنجی و
ایشان صاحب فرزندان بودند. اما حسن بن داود بن سلیمان ملقب بود به محترق او را پنج پسر بود اول علی دوم احمد سیم عبدالله
چهارم محمد پنجم ابراهیم و ایشان را اعقاب بسیار بود اما علی بن داود بن سلیمان پسري آورد معروف به حسین شبیه مکنی به
ابوعبدالله ملقب به العابد الخیر و حسین را پسران و دختران بود از پسران او است اول محمد دوم احمد سیم قاسم چهارم جعفر و
محمد را چهار پسر بود اول محمد اکبر دوم قاسم سیم محمد اصغر چهارم حسن و حسن مکنی بود به ابوالنجیب و او را عقب و
عددي بود از آن جمله است یوسف بن قاسم بن حسن و از بنی عم او نعمت بن علی بن داود اعقاب او فراوان بودند از جمله حسان
بن احمد بن نعمت و دیگر احمد و محمد و عبدالله و اعقاب بنی یوسف بن نعمت و دیگر سعید بن علی بن داود را اعقاب بود از
[ جمله محمد و یحیی پسرهاي علی بن علی بن سعد این جمله فرزندان داود بن سلیمان ابن عبدالله بن موسی الجوناند. [صفحه 384
ذکر اولاد احمد بن عبدالله بن موسی الجون
احمد بن عبدالله ملقب بود به مسور از بهر آنکه در روز جنگ سوار [ 29 ] در دست می کرد و اعقاب او را احمدیون می نامیدند او
را سه پسر بود یکی محمد و آن دیگر داود سیم صالح نام داشت اما محمد پسري داشت به نام یحیی ملقب به سراج بن محمد بن
احمد المسور او را غلامان او در فرع [ 30 ] مقتول ساختند و اعقاب او معروف شدند به بنی السراج و هم از اعقاب اوست علی بن
احمد بن یحیی بن محمد بن المسور و دیگر عبدالله و موسی پسران حسین بن احمد بن یحیی و دیگر جعفر بن محمد بن احمد
المسور ملقب به کشیش و اعقاب او را بنی کشیش گفتند و بیشتر در ارض ینبع و نواحی آن می زیستند. و از این جمله است
جماعت عمقی و هو علی بن محمد بن احمد المسور و او منسوب است به عمق [ 31 ] که منزلی در بادیه است و اولاد او معروفند
بعمقیین و هم ایشان را عموق گفتهاند و بسیارند در حجاز و عراق و هم از ایشان است بنومطرفی و مسلم بن اسحق بن حسن بن علی
العمقی از بنی مطرفی است و این مسلم را ابن سلمیه و مطرفی نیز گویند. و از این جمله است علی بن ادریس بن عبدالله بن محمد
بن علی العمقی و مادر او ام ولد است و مریم نام داشت عمري گوید او را قصري جابري مقتول ساخت و او چهار پسر مخلف
صفحه 165 از 204
گذاشت و هم از جماعت عمقیین است موسی بن قاسم بن عبدالله بن محمد بن علی العمقی و مادر او از سادات حسنی بود در
میافارقین در سال چهارصد و سی [صفحه 385 ] و یک وفات نمود و از وي دو پسر و یک دختر به جاي ماند و هم از جماعت
عمقیین ذروه است که شاعر در حق او گوید: لذروة ذکر سائر بین اهله کما سار فی الآفاق ذکر محمد و هم از این سلسله است جماز
بن ادریس و از اعقاب جماز است در عراق شمسالدین محمد و شرفالدین یحیی. اما محمد بن جماز بن ادریس مردي مقدم و
قويالقلب بود و در نزد سلاطین حشمتی تمام داشت روزگاري در مشهد شریف غروي و ارض نجف حشمت نقابت داشت و او را
پسري بود احمد بن محمد بن جماز و او دختري آورد او را سید نورالدین علی بن محمد بن عبدالله بن ابی نمی حسنی گرفت و
پسري آورد اسمش محمد و او در حله با علی بن محمد بن جماز مقتول گشت و علی بن محمد بن جماز که ملقب بود به نورالدین
مردي با حشمت و شهامت بود و فرزندان آورد از جمله ادریس بن علی بن محمد بن جماز و دیگر حسین بن علی بن محمد. و سید
محمد جماز را دختري بود که به حباله نکاح داود بن سید جلالالدین احمد بن ابی طاهر الحسینی درآمد و پسري آورد به نام
احمد ملقب به جلالالدین و نیز دختري داشت. اما سید شرفالدین یحیی بن جماز بن ادریس مردي با مکانت بود دو پسر آورد
یکی علی ملقب به زینالدین و آن دیگر داود ملقب به هباءالدین اما زینالدین بجودت نفس و رصانت حزم معروف بود و شعر
نیکو گفت و با علماء همی زیست و او یک تن از شناختگان بنی حسن بود در عراق، اما بهاءالدین به جلالت قدر موصوف بود. و
هم از اولاد محمد بن احمد بن احمد المسور که معروفند بعمقیین السید میدان است و او پسري آورد که منصور نام داشت با مردم
خونریز و جماعت فتاك مونس و معاشر بود و کسور سلاح را دَرپِی [ 32 ] میزد و مردي دلیري بود در زمان [صفحه 386 ] شریف
احمد بن رمیثۀ بن ابی نمی از سادات حسنی در حلهي بغیل را که یک تن فتاك بود عقر کرد و پی بزد و این منصور را دو پسر بود
یکی احمد که در کودکی درگذشت و آن دیگر علی وي را نیز رشدي نبود. هم از عمقیین علی بن سلمه است او را نیز پسري بود
که سلاح را در پی می بست و با فتاك می نشست و هم از عمقیین فضل معروف به ابن الطفی است مردي شاعر بود و پسري آورد
که ثابت نام داشت وقتی سفري کرد و از وي خبري باز نیامد و از اشعار فضل است قصیدهي مشهوره که سید یحیی بن بشر را ذکر
می کند: اقبلت فی غلائل و حصور تنثنی کشارب مخمور یا فتی انت من خفاجۀ اهل السیف و الضیف و الثنا المشهور قلت لابل انا
ابن شمس الضحی یا زینۀ الوجه و ابن بدر البدور انا من معشرهم اشرف الخلق فقالت من شبر ام شبیر قلت من شبر فاسبلت الدمع و
قالت اتعرف ابن بشیر قلت هاذاك صاحبی و صدیقی و ابن عمی و سیدي و کبیري
ذکر اولاد داود بن احمد المسور ابن عبدالله بن موسی الجون
و از فرزندان داود است بنی حمزة بن عبدالله بن ادریس بن داود بن احمد المسور و ایشان در بادیه اراضی حجاز نشیمن دارند و
عبدالله بن ادریس را برادران بسیار است از جمله ایشان بنی مکوي و هو حسن بن ادریس بن داود از ایشانست بنی منزف هو علی بن
الحسن بن داود بن احمد المسور و از اولاد ایشان عددي کثیر در ینبع و نواحی آن جاي دارند و از فرزندان علی بن حسن است اول
محمد دوم حسن سیم ابراهیم چهارم یحیی پنجم جعفر و از برادران اوست علی و دیگر موسی و دیگر داود و دیگر محمد و دیگر
احمد و دیگر سلیمان و دیگر دهیس. [صفحه 387 ] و از بنی دهیس است یحیی بن داود بن حسن بن داود بن احمد المسور و از
ایشانست امیر ابومحمد قاسم بن جعفر بن داود بن حسن بن داود بن احمد المسور و برادرش ابوجعفر احمد بن جعفر، اما صالح بن
احمد المسور بن عبدالله بن موسی الجون از اولاد اوست حسن بن احمد بن موسی صالح و دیگر عبدالله بن میمون بن صالح بن
موسی بن صالح بن احمد المسور. ابوالحسن عمري گوید از اولاد احمد است در اراضی موصل شیخی حجازي که او را حسن بن
میمون الاحمدي می نامیدند و فرزندان او در موصل می زیستند و بعضی از اولادش در ارض صبح جاي داشتند این جمله بنی احمد
المسور بن عبدالله بن موسی الجون بودند که مرقوم افتاد.
صفحه 166 از 204
ذکر اولاد موسی بن عبدالله ابن موسی الجون بن عبدالله محض بن حسن مثنی بن حسن ابن علی بن ابیطالب علیهم السلام
موسی مکنی بود به ابوعمر و او را موسی ثانی می نامیدند مردي بزرگ از روات حدیث است ابونصر بخاري گوید در سویقه مدینه
وفات یافت و ابوجعفر بن معیۀ الحسنی نسابه گوید در سال دویست و پنجاه و شش هجري مقتول گشت مسعودي در مروج الذهب
رقم می کند که در ایام خلافت معتز سعید حاجب موسی و پسرش ادریس را ماخوذ داشته از مدینه به عراق کوچ می داد چون
سعید ایشان را به نواحی زباله که از اراضی عراق است رسانید جماعت بنی فزاره و جز ایشان همدست شدند که موسی را از سعید
باز ستانند سعید موسی را شربت سم خورانید و بکشت بنی فزاره پسرش ادریس بن موسی را از دست سعید حاجب خلاص دادند.
اما موسی ثانی را نه دختر و هیجده پسر بود: اما دختران اول ام محمد دوم زینب سیم فاطمه چهارم ام موسی پنجم هند ششم ام
عبدالله هفتم امامه هشتم ملیکه نهم ریطه اما بخاري گوید دختر دیگر داشت که مریم می نامیدند [صفحه 388 ] اما پسران اول عیسی
دوم ابراهیم سیم حسین الاکبر چهارم سلیمان پنجم اسحق ششم عبدالله هفتم احمد هشتم حمزه نهم ادریس دهم یوسف یازدهم
محمد الاصغر دوازدهم یحیی سیزدهم صالح چهاردهم حسین الاصغر پانزدهم حسن شانزدهم علی هفدهم داود هیجدهم محمد
الاکبر. اما عیسی پسري آورد که مادرش حمیده نام داشت و او را عقب نبود اما ابراهیم در حبس مهتدي عباسی وفات یافت. و او
عقب آورد لکن منقرض شد اما از حسین اکبر خبري به ما نرسیده اما اسحق پسري آورد به نام عبدالله او را حدي می نامیدند و از
عقب او خبري نرسیده اما عبدالله عقب آورد و منقرض شد، اما احمد ابوالحسن عمري گوید فرزند آورد و شیخ شرف عبدلی گوید
منقرض شد اما حمزه، فرزندان او فراوان و منتشر شدند لکن عمري گوید منقرض شدند. اما ادریس مادر او ام ولد بود از اراضی
مغرب و سیدي بزرگ بود و در سال سیصد هجري وفات کرد و فرزندان فراوان گذاشت از آن جمله است أمیر ابوعبدالله محمد بن
ابی الرقاع، عبدالله بن ادریس امیري بود در جده و پسر اوست عبدالله المنتقم و برادرش ابوالفتح المسلط نقیب بطایح و اولاد ادریس
بیشتر در حجاز می زیستند. اما یوسف ملقب بود به حرف با حاي مهمله از فرزندان اوست یوسف بن رحمت بن یوسف بن موسی
الثانی و او بلاعقب درگذشت و از ایشانست جهیم بن رحمت بن یوسف اما محمد الاصغر ملقب بود به اعرابی در ینبع می زیست
ولد آورد و منقرض شد اما یحیی ملقب بود به یحیی فقیه و فرزندان او فراوان شدند و از فرزندان اوست ابوالهداف یحیی بن علی
بن موسی بن یحیی الفقیه و یحیی نیز مردي عالم و زاهد بود و دیگر حسن بن یوسف بن یحیی الفقیه اما صالح صاحب فرزند بود اما
حسین الاصغر ملقب بود به اعرج او نیز فرزند آورد و منقرض شد. اما حسن سیدي بزرگوار بود به دست لشکریان مقتول شد اولاد
او در ینبع و نواحی آن نشیمن داشتند و از اولاد اوست ابوعبدالله محمد الجواد الکریم بن حسن [صفحه 389 ] بن احمد بن حسن و
برادرش ابراهیم، و محمد جواد را پسري بود صالح نام داشت او را امیر فارس گفتند در زمان خود فارس بنی حسن بود و پسر دیگر
محمد جواد حسین نام داشت. و همچنان از اعقاب حسناند عباس و یحیی پسرهاي زید بن حسن و دیگر سلیمان بن حسن و دیگر
محمد بن صالح بن محمد بن الحسن و دیگر عبدالله بن محمد بن صالح بن حسن و برادرش احمد اما علی کثیر الولد بود، چهار پسر
آورد اول محمد دویم احمد سیم سلیمان چهارم حسین، و محمد صاحب ولد بود از آن جمله است علی بن صالح بن اسماعیل بن
محمد و برادران و اعمام او و از فرزندان احمد، عبدالله بن حسین بن احمد است و احمد را جز حسین فرزندان بود از ایشانست
سلیمان بن عبدالله بن سلیمان و از ایشانست عبدالله بن حسین بن علی.
ذکر اولاد داود بن موسی بن عبدالله معروف به موسی ثانی
مرقوم افتاد که موسی ثانی را هیجده پسر بود و اعقاب شانزده تن از ایشان را رقم کردیم داود پسر هفدهم موسی ثانی است و او
معروف بود به ابن الکلابیه و امیري جلیل بود و اعقاب او در وادي صفرا میان مکه و مدینه جاي داشتند و بعضی از فرزندان برادرش
صفحه 167 از 204
علی بن موسی از نزد ایشان به حجاز و عراق کوچ دادند و از براي فرزندان داود قصهي عجیبی است که به شرح می رود. همانا
وقتی نصرالله بن عنین شاعر که مکنی بود به ابوالمحاسن به جانب مکه سفر کرد و با او اموال و اثقال فراوان بود جماعتی از بنی داود
بر ایشان تاختند و أموال ایشان را مأخوذ ساختند و جمعی را جراحت کردند ابوالمحاسن صورت حال را به ملک عزیز بن ایوب
فرمانگذار یمن مکتوب کرد و چنان افتاد که این وقت برادرش ملک ناصر او را طلب فرموده بحراست ساحل بحر که از دست مردم
فرنک صافی داشته بود گماشت ابوالمحاسن ملک عزیز را به مراجعت یمن و دفع سادات [صفحه 390 ] بنیحسن بدین اشعار ترغیب
نمود. اعیت صفاة نداك المصقع اللسنا و حزت فی الجود حد الحسن و الحسنا و ما ترید بجسم لا حیاة له من خلص الزبد ما ابقی
لک اللبنا و لا تقل ساحل الافرنج افتحه فما یساوي اذا قایسته عدنا و ان اردت جهادا دون سیفک من قوم اضاعوا فروض الله و السننا
طهر بسیفک بیت الله من دنس و ما احاط به من خسۀ و خنا و لا تقل انهم اولاد فاطمۀ لوادر کوا آل حرب حاربو الحسنا چون
ابوالمحاسن این قصیده را در تحریص ملک عزیز به نهب و قتل اولاد حسن بن علی علیهما السلام گفت در خواب چنان دید که
فاطمه دختر رسول خدا به طواف خانه خدا مشغول است پیش شد و سلام داد آن حضرت روي بگردانید و پاسخ نداد ابوالمحاسن از
در ذلت و ضراعت بیرون شد و از گناه خود پرسش نمود فاطمه علیهاالسلام در پاسخ او این اشعار انشاد فرمود: حاشا بنی فاطمۀ
کلهم من خسۀ تعرض او من خنا و انما الایام فی غدرها و فعلها السوء أساءت بنا فتب الی الله فمن یقترف اثما بنا یأمن مما حنا لئن
اسا من ولدي واحد یجعل کل السبت عمدا لنا فاکرم لعین المصطفی احمد و لا تهن من آله اعینا فکل ما نالک منهم غدا تلق به فی
الحشر منامنا ابوالمحاسن با دهشتی و رعدتی تمام از خواب انگیخته شده بدن خویش را از آن جراحات که از بنی حسن یافته بود
پاك و پرداخته دید و هیچ مرضی و زخمی در خود نیافت پس اشعار فاطمه علیهاالسلام را بنوشت و از بر کرد و این شعرها از در
[ توبت و معذرت بگفت. عذرا الی بنت نبی الهدي تصفح عن دنب محب جنا و توبۀ تقبلها من اخی مقالۀ توقعه فی العنا [صفحه 391
و الله لو قطعنی واحد منهم بسیف البغی او بالقنا لم ارما یفعله سیئا بل انه فی الفعل قد احسنا و این قصه مشهور است چه سید سعید
تاج الدین محمد بن قاسم بن معیۀ الحسنی و دیگر شیخ علامه فخرالدین محمد بن شیخ زین الدین حسین بن حدید الاسدي از داود
بن ابی الفتوح حدیث می کنند که از ابوالمحاسن نصرالله بن عنین اصغا نمود و در دیوان ابوالمحاسن نیز مسطور است و بادرانی در
کتاب درالنظیم نیز رقم کرده. و دیگر از بنی داود بن موسی است حسین بن ابی اللیل ابن الحسن بن داود و دیگر از این سلسلهاند
رزاقله و ایشان را بنور رزق الله گویند و از ایشانست رضی معروف بابن رزقی و او در عراق می زیست و او را دو پسر بود یکی
احمد و او سیدي نیکو خصال بود و برادري از خود بزرگتر داشت که او را در موعظت و خطابت دستی قوي بود و نیز صاحب ولد
بود و هم از ایشانست احمد بن عمین در عراق مردي با مکانت قدر بود و پسري آورد که سلیمان نام داشت و عقبی از وي نماند. و
هم از ایشانست یحیی بن محمد بن داود امیر بن موسی الثانی و او صاحب ولد بود و از فرزندان اوست محمد بن یحیی بن محمد بن
داود و همچنان محمد بن یحیی را پسري بود به نام عبدالله و نیز گفتهاند که محمد بن یحیی را پسري دیگر بود که حنکی دوست
نام داشت و او جد شیخ محیی الدین عبدالقادر الگیلانی الباز الاشهب صاحب الخطوات است. الشیخ السعید تاجالدین محمد بن
معیۀ الحسنی نسابه می گوید شیخ عبدالقادر دعوي دار این نسب نبود اولاد او بلکه اولاد اولاد این نژاد را با خود ببستند و از اعقاب
او جماعتی که این سخن گفتهاند سخنی باطل است چه نسبت می دهند خود را به حنکی دوست بن محمد بن عبدالله همانا محمد
بن عبدالله بن محمد بن یحیی بن محمد بن داود مردي حجازي بود و هرگز از حجاز بیرون نشد و حنکی دوست اسمی عجمی است
او چگونه در حجاز پسرش را عجمی نام می دهد. و دیگر از اولاد عبدالله بن محمد بن یحیی بن محمد بن داود امیر بن موسی الثانی
[صفحه 392 ] است یحیی بن عبدالله و او را دو پسر بود یکی دباب و او در حجاز در ارض وادي الصفرا فرزندان آورد و آن دیگر را
محمد داود وارد می نامیدند و او به عراق آمد و در حایر فرود شد و دو پسر آورد یکی عنبسه مکنی به ابومحمد و آن دیگر خمصی
و مادر ایشان را علی بن مرتضی موسوي نسابه گوید از عابدیه است. اما عنبسۀ فرزندان آورد و از اولاد اوست بنی قتاده در مطار
صفحه 168 از 204
آباد و مشهد شریف حایري و از اولاد اوست سید مطلوب بن معد و او در حله صنعت تجارت داشت و مالی بزرگ فراهم آورد و با
هیچکس سخن نمی کرد و همواره ساکت می زیست و سر فرود می داشت و نگران ارض بود چون شب تاریک می شد از خانه به
صحرا می شتافت و بامدادان باز می شد و خاموش می نشست و با هیچ آفریده سخن نمی کرد چنین بزیست تا مریض گشت و
درگذشت، از پس مرگ او کس به مال او دست نیافت گفتند همانا نفایس اموال خود را در بادیه به خاك پنهان ساخت و آن
زمین را یاوه کرد و چندان که فحص نمود دست نیافت از این اندوه لب از گفتار فروبست و در پایان کار فرومرد، او را پسري بود
نامش معد و نیز معد را فرزندي آمد به نام مطلوب. و هم از ایشانست سید نظام و نظام را پسري بود که تقی نام داشت و دختري بود
که او را ست الاهل می نامیدند [ 33 ] و او به حبالهي نکاح سید مهنا بن محمد بن خصمی درآمد و تقی بن نظام پسري آورد و او را
به نام پدر نظام نام نهاد و هم از این سلسله است سید جلیل شرف الدین اشرف بن معد و او شیخ اهل خویش بود و پسري داشت به
نام قاسم او را ابوالقاسم نیز گفتند. او را دو پسر بود یکی اشرف بن قاسم مردي شجاع بود و در جوانی درگذشت و از وي پسري
بماند که حجاز نام داشت و پسر دوم قاسم، علی نام داشت. و هم چنان سید شرف الدین اشرف بن معد را پسري بود که او را علی
می نامیدند و در مشهد شریف حایري ملقب بود به مرتضی و دیگر از بنی عنبسه است علی بن مهنا بن عنبسۀ بن علی بن معد بن
عنبسۀ بن محمد الوارد و معروف بود به جندل و مادر او [صفحه 393 ] یک تن از فوارس حسینیه بود از بنی عبیدالله الاعرج و او را
دو پسر بود یکی اشرفالدین حسین و آن دیگر فخرالدین حسن و او مردي خونریز و شجاع بود و با جماعت فتاك مؤانست و
مخالطت داشت و بکردار ایشان کار می کرد. اما اشرفالدین حسین مکنی بود به ابوعلی پسري آورد به نام علی مکنی به ابوالحسین
و ملقب به زین الدین و دختري آورد نامش ست النسب و مادر ایشان فاطمه دختر اشرف بن معد بن عنبسه بود و ست النسب به
حبالهي نکاح شمسالدین محمد بن الشریف الحسینی درآمد. اما ابوالحسین علی پدر جامع کتاب عمدة الطالب فی نسب آل ابی
طالب است هو احمد بن علی بن الحسین بن علی بن مهنا بن عنبسۀ بن علی بن معد بن عنبسۀ بن محمد الوارد بن یحیی بن عبدالله بن
محمد بن یحیی بن محمد بن داود الامیر بن موسی الثانی بن عبدالله بن موسی الجون بن عبدالله المحض بن حسن مثنی بن حسن بن
علی بن ابیطالب علیهما السلام و ابوالحسین علی نیز پسر دیگر داشت به نام اسحق مکنی به ابوالقاسم ملقب به جلالالدین. و از
فرزندان خمصی بن محمد وارد سید نجمالدین محمد بن نجمالدین است که مکنی بود به ابوطالب و از وجوه سادات بود و او دو
دختر آورد یکی را سید علامه عزالدین حسن بن سید علامه کابین بست آن دیگر نیز شوي گرفت و چند پسر داشت یکی یحیی و
او در جوانی بمرد و عقب نداشت و دیگر منها او نیز ولد نیاورد و دیگر ابوطالب و از او جز دختري عقبی نماند، و دیگر حسن او
پسري آورد و از حال او خبري بما نرسیده این جمله فرزندان داود بن موسی الثانی است که رقم شد.
ذکر اولاد محمد الاکبر بن موسی الثانی بن عبدالله بن موسی الجون
محمد الاکبر را حرانی می گفتند چه مردي شجاع و دلاور بود و ثائر می نامیدند چه در ایام معتز در مدینه خروج نمود و اولاد او را
حرانیون می نامیدند او را پنج [صفحه 394 ] پسر بود اول قاسم دویم علی سیم حسین چهارم عبدالله پنجم حسین و از فرزندان قاسم
بن محمد بن موسی الثانی علی است که ملقب بود به کتم و از فرزندان اوست محمد بن حسن بن کتم و هم ازوست موسی بن
احمد بن کتم و این موسی ملقب بود به حیدره و از او ولدي معلوم نیست. و از بنی قاسم است محمد بن قاسم بن احمد بن قاسم و
دیگر خلیفۀ ابن حیدر بن احمد بن قاسم و دیگر محمد بن یحیی بن محمد بن القاسم و جز ایشان. اما علی بن محمد الاکبر از
فرزندان اوست احمد که ملقب بود به حرون دیگر عثمان الاسود که مکنی بود به ابوالحسن عمري گوید انکار داشت پدر عثمان،
فرزندي او را به قول قافه اعتراف نمود و عثمان را بپذیرفت و او در ارض صبح نشیمن ساخت و هم از فرزندان علی بن محمد الاکبر
بن موسی الثانی است علی بن احمد بن علی بن محمد الاکبر او را باب الضیع می نامیدند و عقبی نداشت و هم از این سلسله است
صفحه 169 از 204
علی بن صالح بن اسمعیل بن محمد بن علی و هم از ایشانست عبدالله بن سلیمان بن علی.
ذکر اولاد حسین بن محمد الاکبر بن موسی الثانی
حسین بن محمد را در مکه و ینبع ریاست و امارت بود و او را سه فرزند آمد نخستین علی دویم محمد الاکبر مکنی به ابوجعفر سه
دیگر محمد الاصغر مکنی به ابوهاشم أما علی امیري بزرگ بود و از فرزندان اوست یحیی بن امیر حسن بن علی بن حسین بن
محمد الاکبر. ابوالحسن عمري گوید این جماعت همگان اهل بیت ریاست و امارت بودند چنانکه در خبر است که یحیی در تشدید
امارت پسر خود را مقتول ساخت و هم از ایشانست یحیی بن علی بن حسین و دیگر عبدالله بن علی بن حسین. اما ابوجعفر محمد
الاکبر دو پسر آورد یکی عیسی و از حال وي خبري بما نرسیده دوم جعفر همانا جعفر در مکه منصب نقابت داشت پسري آورد و
[صفحه 395 ] او را حسن نام بود دو کنیت داشت یکی ابوالفتوح و آن دیگر ابوالبرکات و او بشجاعت قلب و نجدت قدر و قوت
بدن و فصاحت سخن مکانتی تمام داشت و شعر نیکو توانست گفت. گویند وقتی خواهرش از براي بیع گندم مبلغی از دراهم
مسکوك بدو فرستاد ابوالفتوح آن دراهم را به دست کرد و با انگشت ابهام و سبابه یک یک را فشار داد چنانکه نقش درهم
برخاست و آن دراهم اطلس گشت آنگاه گندم را با آن دراهم به نزد خواهر فرستاد و پیام داد که این دراهم مغشوش و زیف است
چون دراهم اطلس و گندم را به نزد خواهر بردند و قصه بگفتند خواهرش دست فرابرد و قبضهي از گندم مأخوذ داشت و با اصابع
خود چنان فشار داد که دقیق گشت آنگاه به نزد برادر فرستاد و گفت این گندم مشعوث و متفرقست و با آن دراهم اطلس نیرزد و
از اشعار ابوالفتوح این شعر است که گوید: وصلتنی الهموم وصل هواك و جفانی الرقاد مثل جفاك و حکی لی الرسول انک
غضبی یا کفی الله شر ما هو حاك همانا ابوالفتوح در سال چهارصد و یکم هجري سفر شام کرد و مردم را به خویش دعوت نمود و
ملقب شد به الراشد بالله و ابوالقاسم حسن بن علی المغربی تشریف وزارت او یافت و از جماعت بنی الجراح از بهر او بیعت گرفت و
اخذ موقوفات کعبه را از بهر او مستحسن شمرد تا تجهیز لشکر کند و او را به ارض رمله کوچ داد این وقت الحاکم بالله الاسماعیلی
که یکی از سادات فاطمی است و بر مصر و مغرب غلبه داشت به میان بنی الجراح آمد و ایشان را به عطاي تلید و طریف بفریفت و
بر ابوالفتوح برشورانید تا او را مقهور و مخذول ساختند. این وقت ابوالقاسم مغربی در سال چهارصد و دویم هجري در شهر
ربیعالآخر از ابوالفتوح بگریخت و ابوالفتوح بیچاره ماند ناچار به الحاکم بالله پناهنده شد و عذر عصیان بخواست و این گناه را به
تحریص ابوالقاسم مغربی حوالت داد الحاکم بالله جرم او را معفو داشت و دیگر باره او را به امارت حجاز بگماشت همچنان [صفحه
396 ] در حکومت بپائید تا در سال چهارصد و سی درگذشت و سید علی که از قبیلهي بنی دهاس است او را به قصیده مرثیه گفت
این شعر از آن جمله است: یا جادك الوابل من حفرة اي فتی واریت رحب الذراع همانا ابوالفتوح فرزندي آورد که شکر نام داشت
و مکنی بود به ابوعبدالله و ملقب بود به تاج المعالی و بعد از پدر در مکه حکومت داشت و أمیري جلیل و جواد بود. در خبر است
که در زمان او مردي از عرب بادیه اسبی داشت که مانند آنرا کس بیاد نداشت و سوگند یاد کرده بود که آن را نفروشد الا به
بیست اسب عتیق و بیست غلام و بیست کنیز و هزار دینار زر سرخ و بیست هزار درهم و بعضی اشیاء دیگر، چون این خبر به تاج
المعالی شکر آوردند غلام خویش را طلب کرده و تمامت آن اموال با او تسلیم داد و او را با چند تن دیگر از خدام خویش روان
داشت تا آن اسب را از عرب بدوي بخرند و حاضر درگاه سازند ایشان بیرون شدند و طی مسافت کرده شامگاهی بر عرب بدوي
درآمدند بدوي با خاطر شادمانه و جبین گشاده ایشان را فرود آورد و میزبانی کرد ایشان آن شب بیاسودند و بغنودند چون بامداد
شد و روز برآمد صورت حال را با بدوي مکشوف داشتند و بهاي اسب را عرض اموال دادند. بدوي گفت چرا دوش مرا آگهی
ندادید و بفرمود پوست و سر و دم و قوائم اسب را حاضر کردند گفتند این چیست گفت دي و پریر قبیله و اهل بیت من از این منزل
به جاي دیگر کوچ داد و من براي انجام امري یک تنه به جاي ماندم دوش که شما ناگهان بر من درآمدید و از خورش و خوردنی
صفحه 170 از 204
چیزي در سراي من نبود لاجرم اسب را کشتم و خوردنی ساختم غلام تاج المعالی چون این بشنید گفت من از براي بیع فرس بدینجا
شتافتم و این اموال را تاج المعالی خالصه بهاي فرس فرموده دیگر بدان عود نکند و دست فرا نبرد این بگفت و اموال را با بدوي
گذاشت و باز شتافت. [صفحه 397 ] چون امیر تاج المعالی شکر خبر مراجعت غلام را شنید شادمانه از سراي بیرون شتافت تا اسب را
نظاره کند چون غلام را دیدار کرد و پرسش فرمود صورت حال را به عرض رسانید و ضیافت بدوي و کشتن اسب را شرح داد
فرمود چه شد آن اموال که با خود حمل دادي عرض کرد که با بدوي گذاشتم و طریق مراجعت برداشتم امیر تاج المعالی فرمود
سوگند با خداي اگر جز این کردي سرت را از تن دور کردم. و امیر تاج المعالی شکر را جز دختري نبود و او تاج الملک نام داشت
عمري گوید محمد بن سعدان که او را من می نامیدند و ندیم ابوالفتوح بود می گوید مادر تاج الملک دختر مردي صیرفی بود و
ابن سعدان در بلده جربی [ 34 ] جاریهي دید که با او پسري بود و پدر او را نمی شناخت او را بگرفت و تربیت کرد و مؤدب ساخت
و به جعفر مسمی نمود آنگاه به دریري سپرد و گفت او را به نزد امیر شکر حمل می کن که پسر او است و خود از پس روزي چند
سفر مکه نمود از آن سوي دریري آن کودك را برگ و سامان کرد و به سوي مکه گسیل داشت چون او را به نزد امیر شکر
آوردند ابن سعدان ملقب به من حاضر بود گفت ایها الامیر من در جربی کنیزك شما را دیدم این کودك را داشت و گفت پسر
امیر است من از وي بگرفتم و بسپردم و ندانستم این سخن به صدق همی گوید یا دروغ می زند امیر تاج المعالی شکر گفت لعنها
الله سوگند با خداي نمی شناسم او را و ابن سعدان و دریري را جزاي خیر داد، آنگاه زنان سادات علوي بر آن کودك نظاره کردند
و از ابن سعدان اعادت آن حدیث جستند و آن کودك را بر امیر شکر بستند سخن بسیار شد و امیر شکر این بشنید ابن سعدان را
گفت اگر از این پس تو را در این بلاد دیدار کنم سرت را از تن دور خواهم کرد. ابن سعدان که من لقب داشتم آن کودك را که
جعفر نام کرده بود برداشت و به میان جمعی از عبیده و گروهی از مستضعفین و مساکین آل ابوطالب آورد [صفحه 398 ] و گفت
اینک پسر ابوعبدالله شکر است که پدرش به سوي مادر می فرستد جماعتی عظیم بر وي گرد آورد و بعضی از سفاین بحر را غصبا
ماخوذ داشت و مالی فره فراهم کرد و کوچ بر کوچ تا عکبرا براند. النقیب الشریف ابوالغنایم ابن اخی البصري المعروف بابن بنت
الازرق گفت این چه فتنه است که ابن سعدان برانگیخته و خطی بر فساد نسب جعفر بنوشت و مردم را بیاگاهانید تا از کنار او
پراکنده شدند، ابن سعدان و جعفر نیز از نقیب غایب شدند و خبري از ایشان ظاهر نگشت در هر حال از ابوالفتوح کس به جاي
نماند و عقب او منقرض شد.
ذکر اولاد محمد بن حسین بن محمد الاکبر
محمد بن حسین مکنی بود به ابوهاشم و بعد از پدر در ینبع امارت داشت و او را پسري بود به نام عبدالله و نیز عبدالله را پسري بود
که محمد نام داشت و مکنی بود به ابوهاشم و امارت مکه خاص او بود و او را پسري بود که جعفر نام داشت و مکنی بود به
ابوعبدالله و بعد از پدر امارت مکه یافت و او را پسري بود به نام محمد و ملقب به مجد المعالی و مکنی به ابوالفضل و در حجاز
امارت داشت و او را پسري بود که شمیله نام داشت مکنی به ابونجاد ملقب به شمس المعالی و او را پسري بود که قاسم نام داشت و
مکنی بود به ابوهاشم و بعضی گویند قاسم برادر شمیله بود. بالجمله قاسم در مکه امیري بزرگ و شجاع بود و چنان زورمند بود که
گاهی بر مردي که خشم می کرد با دست سر او را از بدن بر می کند و ثقل سیف او را دیگر کس بر نمی تافت که حمل کند و
پسر اوست امیر فلیته و او امیر حرمین شریفین بود مکه و مدینه در تحت فرمان او می رفت و او را چهار پسر بود اول شکر دویم
ملک سیم هاشم چهارم عیسی اما شکر بن فلیته در حجاز امارت داشت و فرزندان او در وادي نخله نزدیک به مکه می زیستند اما
هاشم بن فلیته ملقب بود به عمدة الدین و امارت داشت در حجاز و فرزندي داشت به نام قاسم و او امیر الحرمین بود و اولادش
[صفحه 399 ] در حجاز اقامت داشتند. اما عیسی بن فلیته او نیز امیر مکه بود و او سه پسر داشت اول برکه دویم داود سیم مکثر اما
صفحه 171 از 204
برکه امارت مکه داشت و اولادش در حجاز بود اما داود نیز امارت مکه داشت و اولادش در حجاز می زیست اما مکثر پسري آورد
به نام محمد و امارت مکه یافت او را اصحاب أمیر ابوعزیز قتادة بن ادریس بن مطاعن السلیمانی مقتول ساختند و قتاده در شهر
رجب در سال پانصد و هشت هجري بر مکه استیلا یافت و محمد بن مکثر که مقتول شد صاحب فرزند بود و به ما نرسیده است که
مکثر جز از محمد عقب آورده باشد. بالجمله این بطن را که از اولاد ابوهاشم محمد بن حسین بن محمد الاکبر است هواشم می
نامیدند و بنی مکثر را مکاثره می گفتند و از هواشم است برکۀ بن محمد بن ملک المکی سیدي جلیلالقدر و بلند همت بود و در
نزد سلاطین عزتی به کمال داشت و قوم خویش را به نهایت حافظ و حامی بود و پسر عم او مبارك بن علی بن ملک نیز مردي
چنانکه نامش مبارك بود؛ سید برکه را جز دختري که فاطمه نام داشت فرزند نیامد و او را با مبارك کابین بست و از مبارك چهار
پسر آورد اول زین العابدین دویم محمد سیم حسن چهارم حسین و ایشان در اراضی عراق و بلاد خراسان می زیستند و از بنی
مطاعن بن ادریس در عراق یکی محمد و آن دیگر ادریس و سیم ابوالقاسم است اما محمد پسري آورد به نام زین العابدین مردي
پارسا بود و بلاعقب درگذشت اما ادریس پسري آورد و او را مطاعن نام نهاد و او مردي رئیس و یک تن از رجال بنی حسن بود
اما ابوالقاسم پسري آورد به نام مهدي و ملقب به ناصرالدین مبارك از شناختگان سادات بود و از هواشم و مکاثره در حجاز و عراق
[ بسیارند. [صفحه 400
ذکر اولاد عبدالله بن محمد الاکبر بن موسی الثانی بن عبدالله بن موسی الجون
از فرزندان عبدالله است محمد بن علی بن یحیی بن عبدالله بن محمد الاکبر و برادرش سلیمان بن علی و اولاد او را سلیمانیون می
نامیدند و دیگر أمیر جلیل قتادة بن ادریس بن مطاعن بن عبدالکریم بن عیسی بن حسین بن سلیمان بن علی بن عبدالله است، قتاده بر
مکه دست یافت و هواشم را دفع داد و گفته شده است که أمیر محمد بن مکثر بن عیسی بن فلیته امارت حجاز یافت روزگاري دراز
این حکومت در اولاد او بپائید. بالجمله الناصر خلیفه عباسی از امیر قتاده خواستار شد که از مکه به جانب عراق سفر کند تا او را
دیدار فرماید امیر قتاده منت بر او نهاده و مسئلت او را اجابت فرموده از مکه به جانب عراق کوچ داد چون به نجف رسید مردم کوفه
او را پذیره کردند در میان پذیرندگان چند تن شیري را در سلسله کشیده باستقبال بیرون شدند چون چشم امیر قتاده بر شیر افتاد
من داخل نمی شوم در بلادي که شیر در آنجا ذلیل می شود از آنجا مراجعت کرد و این اشعار « قال لا ادخل بلادا یذل بها الاسد »
بخلیفه نوشت: بلادي و ان جارت علی عزیزة و لو اننی اعري بها و اجوع ولی کف ضرغام اذل ببسطها بها اشتري یوم الوغی و أبیع
معودة لثم الملوك لظهرها و فی بطنها للمجدبین ربیع ءأترکها تحت الرهان و ابتغی لها مخلصا انی اذا لرقیع و ما انا الا المسک فی
غیر ارضکم اضوع و اما عندکم فاضیع مع القصه امیر قتادة بن ادریس سه پسر آورد اول حسن دوم راجح سیم علی اما حسن مردي
شجاع و زورمند و خونریز بود و امارت مکه داشت وقتی بر قافله عراق بتاخت و امیر قافله را بکشت و سرش را از میزاب مکه
بیاویخت اما [صفحه 401 ] راجح نیز مردي قوي پنجه و دلاور بود و سلطنت مکه یافت پسر برادرش ابوسعید بن علی بن قتاده با او
قتال داد و بر ملک او غلبه جست. اما علی پسري آورد به نام حسن مکنی به ابوسعید، و این آن کس است که ملک از دست عمش
راجح بگرفت مردي بانجدت در شهامت بود، گاهی که صفوف قتال در برابر یکدیگر رده بستند و لشکر ترك یا جز آن در برابر
ابوسعید صف راست کردند مادر ابوسعید که ام ولد و کنیزکی حبشی بود در هودجی نشسته به میان صف آمد و فرزند را پیش
فقالت اعلم انک قد وقفت موقفا ان ظفرت او قتلت قال الناس ظفر ابن رسول الله او قتل ابن رسول الله و ان هربت قال الناس » . خواند
گفت اي فرزند تو امروز در جائی ایستادهي که اگر نصرت جوئی خواهند .« هرب ابن السوداء فانظر اي الامرین تحب ان یقال لک
گفت پسر رسول خدا ظفر جست و اگر کشته شوي خواهند گفت پسر رسول خدا مقتول گشت لکن اگر بگریزي خواهند گفت
پسر کنیزك سیاه گریخت ببین تا کدام سخن را دوست داري که از تو خبر باز دهند گفت اي مادر خداوند تو را جزاي خیر دهد
صفحه 172 از 204
حق نصیحت به جاي آوردي و او را مراجعت داد و جنگ در پیوست و نیک بپائید تا نصرت یافت. و ابوسعید پسري آورد که محمد
نام داشت مکنی به ابونمی و ملقب به نجمالدین به شجاعت و شهامت نامبردار بود وقتی چنان افتاد که راجح بن قتاده از آن پس که
از ابوسعید هزیمت شد چنانکه مرقوم افتاد به مدینه گریخت و به سادات بنی حسین پناهنده گشت چه مادر او از سادات بنی حسین
بود و هفتصد سوار شاکی السلاح برداشته آهنگ مکه نمود، باشد که بر برادرزاده خود ابوسعید غلبه جوید و امارت مکه را دیگر
باره به دست گیرد و سردار سپاه بنی حسین امیر عیسی بود و او حرون لقب داشت و در زمان خود فارس بنی حسین بود. این هنگام
ابونمی در ینبع جاي داشت چون این خبر بشنید با چهل تن سوار [صفحه 402 ] رزمآزماي از ینبع برنشست و چون برق و باد طریق
مکه گرفت وقتی برسید که سواران بنی الحسین راه با مکه نزدیک کرده بودند از گرد راه خویشتن را بر آن جماعت زد و حمله
گران افکند و با سیف و سنان آغاز طعن و ضرب فرمود سادات بنی الحسین تاب درنگ نیاورده پشت با جنگ دادند و طریق مدینه
پیش داشتند عیسی که سردار سپاه بود چنان می گریخت که نیمی از عمامه او منتشر شده از قفاي او خاك و خاشاك ارض را می
سترد و می برد سید تاج الدین جعفر بن معیۀ الحسنی که در عراق لسان بنی حسن بود، در مدح ابونمی این شعر در این معنی گوید:
الم یبلغک شان بنی حسین و فر هم و ما فعل الحرون فیا لله باس أبی نمی و بعض الباس یشبهه الجنون یصول باربعین علی مئات و
کم من کثرة ظلت تهون و هنوز سالیان عمر ابونمی به عشرین نرسیده بود چون سپاه بنی حسین را هزیمت کرد و به مکه درآمد و
ادراك خدمت پدر فرمود خاطر ابوسعید از دیدار چنان فرزند شاد و خرسند گشت او را در امارت مکه شریک خویش ساخت و او
را با پدر و بعد از پدر فرمانگذار آن أراضی بود و سال عمرش نزدیک به تسعین آمد چند کرت در مدت امارت او را از مکه دفع
دادند و دیگر بار باز شتافت و نصرت یافت کرتی ملک مصر هنگام موسم با لشکري عظیم آهنگ مکه کرد ابی نمی دانست که با
آن لشکر بیشمار نیروي کارزار ندارد لاجرم مکه را بگذاشت و به کناري شتافت. ملک مصر پس از مناسک حج سه هزار تن از
سپاهیان ترك را به جاي گذاشت و هر الف را به امیري سپرد و بر این امرا نیز أمیري را فرمانگذار کرد تا أبونمی را به مکه راه
ندهند و بر عادت بودند که أمیر بزرگ هر بامداد با هزار تن لشکر خویش بمنی می رفت و دو أمیر دیگر از دو جانب دیگر بیرون
می شدند ابونمی با سیصد تن سوار و هفتاد تن پیاده در مسجد خیف کمین نهاد و گاهی که لشکر ترك [صفحه 403 ] از منی به
سوي مکه مراجعت می کردند چون صاعقه آتشبار بر ایشان بتاخت و جز سرهنگ لشکر را نصب العین نساخت می زد و می کشت
تا به امیر سپاه رسید او را بزخم نیزه از اسب درانداخت پیادگان لشکر ابی نمی اسب مقتولین را بگرفتند و برنشستند کمتر کس از
مصریان طریق سلامت بجست چون این خبر بدو أمیر دیگر رسید داخل مکه نشدند از آنجا که بودند راه مصر پیش داشتند و
أبونمی بی مانع وارد مکه گشت. از آن سوي چون این خبر به ملک مصر رسید سخت برآشفت و به تجهیز سپاهی گران پرداخت تا
ابی نمی را کیفر کند مشایخ مصر به نزد او شدند و گفتند چه می کنی و چه می خواهی کرد؟ گفت به مکه می روم تا أبونمی و
أهل او را با تیغ درگذرانم گفتند تو نیکو می گوئی لکن مردمان می گویند تو با حرم خدا می ستیزي و خون اولاد مصطفی می
ریزي این سخن در خاطر ملک وقعی ثقیل افکند و از این عزیمت عنان بگردانید و با أبونمی تمهید مکاتیب و مراسلات نمود تا
وحشت و دهشت از جانبین مرتفع گشت و امارت حجاز را بر أبونمی مسلم داشت. این ببود تا روزگاري سپري گشت و حشمت
ابونمی در خاطرها عظیم گشت و ملک مصر از او بیمناك شد لاجرم بعضی از بزرگان درگاه را با ده هزار تن سپاه رزم کوش به
جانب مکه روان داشت چون این خبر بابونمی رسید با بنی اعمام و اولاد و عشیرت خویش سپاه او را پذیره کرد و در جائی که لایق
دانست کمین نهاد و بامدادي که لشکر مصر خواستند بار بربندند و کوچ دهند مغافصۀ بر ایشان تاختن برد و حملهاي گران متواتر
فرمود و بسیار از آن جماعت را بکشت و پراکنده ساخت بالجمله جنگهاي ابونمی با لشکر مصر و قبایل عرب بسیار است و شجاعت
[ او گوش زد تمامت جهانیان گشته چنانکه انشاء الله در جاي خود به شرح می رود. [صفحه 404
ذکر اولاد ابونمی بن ابوسعد بن علی بن قتادة بن ادریس بن مطاعن بن عبدالکریم بن عیسی بن حسین بن سلیمان بن علی بن عبدالله
صفحه 173 از 204
بن محمد الاکبر
أمیر أبونمی سی تن پسر داشت اول زید الاکبر او را جماعتی از عرب کشتند و ابونمی کیفر کرد دوم زید الاصغر سیم ابوالغیث
چهارم شمیله پنجم عطیفه ششم لبیده هفتم مقبل هشتم سیف نهم حمیضه دهم عبدالله یازدهم رمیثه و از دیگران خبري بما نرسیده.
اما زید الاصغر مکنی بود به ابوالحارث و ملقب بود به عزالدین و در سواکن که یکی از جزایر یمن است حکومت داشت و آن
جزیره منسوب بود بپدر مادرش که از اولاد ابراهیم غمر بود که شرح حالش مسطور شد و او را صد و بیست نفر پسر بود و مکشوف
نیفتاد که سواکن را قهرا گرفت یا أهل آن اراضی طاعت او را طبعا رغبت نمودند ولی او را سم خورانیدند چون از سواکن بیرون
آمد سلطان سعید اولجایتو مقدم او را بزرگ شمرد و از بهر او تیول و سیورغال مقرر داشت آنگاه به حجاز مراجعت فرمود و سوا
کن را تحت فرمان می داشت و در عراق نقابت بنی طالب یافت و ملقب به نقیب السادات گشت و در هر بلدي نایبی گماشت. و
این زیدالاصغر مردي کریم و جواد و صاحب محاسن پسندیده بود چند که زنده بود به معالجهي بقیهي اثر سم اشتغال داشت و در
حله جهان را وداع گفت و شعرا او را مرثیه کردند شیخ المقري زینالدین علی مشهور به ابن شهسه نیز قصیدهي انشاد کرد مردي
پارسا بود شعر نیکو گفت و لحن شعر را نیکو دانست و اعراب کلمات را به جاي خود قرائت نمود لکن از اصطلاح نحاة خبري
نداشت گفتند از کجا این دانستی گفت از تراکیب قرآن تتبع کردم و از آنجا قیاس گرفتم بالجمله چون زیدالاصغر را مرثیه گفت و
در مجلس تعزیه قرائت کرد سید شمسالدین محمد بن عبدالله بن ابی نمی از ثیاب و سیم و دیگر اشیا حملی بدو فرستاد نپذیرفت و
گفت [صفحه 405 ] من هرگز از کسی جائزه نپذیرفتهام و کسی را جز اهل بیت ثنا نگفتهام و جزا نخواستهام جز از جد ایشان و این
شعر ازوست: امن المنیۀ فی البریۀ آمن کیف النجاة و کل حی حائن کم اوقعت بمتوج فتحت له قهرا من المستصعبات مدائن کابی
الفضائل زید الملک الذي لمصابه خبت العلی متلاعن و سید زینالدین بن ابی نمی دختري آورد و او را پسر عمش شمسالدین
محمد بن عبدالله بن ابی نمی کابین بست از وي اولادي آورد و منقرض شد اما ابوالغیث بن ابی نمی بعد از پدر سلطنت حجاز او را
مسلم گماشت و برادران فرمان او را گردن نهادند پس از روزگاري اندك برادرش حمیضه مغافصۀ او را در فراش بکشت و
جسدش را به سراي خویش حمل داد و او را ملحوفا در کنار مجلس بخوابانید و دیگر برادران را به ضیافت دعوت کرد چون حاضر
مجلس شدند چنان دانستند که ابوالغیث بخفته و چون هنوز جوانی نورس و کم روزگار است دیر از خواب انگیخته می شود در این
اندیشه بودند که ناگاه ابوالغیث را در مجلس خود کشته یافتند و هر یک از برادران را دو غلام سیاه با شمشیر کشیده بر سر ایستاده
آمد تا اگر از بیعت حمیضه سر برتابند گردن بزنند ناچار همگان حمیضه را به سلطنت سلام دادند مدت شش ماه فرمانگذار بود
آنگاه او را بگرفتند و دست به گردن بسته به سوي مصر حمل دادند سه سال در مصر محبوس بود آنگاه حیلتی انگیخت یک تن از
غلامان خود را آموخت تا اسبی عتیق را تضمیر کرد و از جمام برآورد [ 35 ] و روزي که لایق دانست بر باب سرائی آورد که
حمیضه محبوس بود و خود به درون سراي رفت حمیضه جامهي غلام را بگرفت و درپوشید و از سراي بیرون شد زندانبانان چنان
دانستند که غلام حمیضه است می گذرد. چون حمیضه از باب سراي به یک سوي شد برنشست و چون برق و باد بجست [صفحه
406 ] و خویشتن را بعراق رسانید. و او بلاعقب وفات نمود چنانکه در جاي خود رقم می شود اما شمیلۀ بن ابی نمی مردي بزرگ و
شاعر بود این دو بیت از اشعار اوست: لیس التعلل بالآمال من شیمی و لا القناعۀ بالاقلال من هممی و لست بالرجل الراضی بمنزلۀ
حتی اطا الفلک الدوار بالقدم شعر اول را به تعبیري اندك از متنبی اقتباس فرموده و شمیله را پسري بود که حازم نام داشت و حازم
پسري آورد به نام محمد و او کمال قوت و شجاعت داشت و شیخ بنی حسن بود در زمان سلطان اویس بن امیر شیخ حسن به عراق
آمد و از وي عطاي بزرگ یافت و به سوي مکه مراجعت فرمود. و هم در حجاز وفات یافت و مادرش دختر عمش حمیضه بود اما
عطیفۀ بن ابی نمی از وي خبري بما نرسیده اما لبیدة بن ابی نمی ملقب بود به تاج الدین سفر عراق کرد و مدتی دراز توقف فرمود و
دیگر باره به حجاز شد و هم در آنجا وفات کرد. اما مقبل بن ابی نمی مردي زورمند و دلاور بود آن روز که ابی نمی زنده بود او
صفحه 174 از 204
دیگر باره به حجاز شد و هم در آنجا وفات کرد. اما مقبل بن ابی نمی مردي زورمند و دلاور بود آن روز که ابی نمی زنده بود او
در شمار کودکان می رفت یک روز سرهنگان سپاه ابی نمی بر اسبهاي خویش سوار شده بر باب او حاضر شدند و انتظار می بردند
تا کی از سراي خود بیرون شود لاجرم هر یک پاي خود را از رکاب بیرون کرده بر گردن اسب افکنده بودند و با یکدیگر سخن
می کردند مقبل که جوانی نورس بود از خانه بیرون شد و بر کنار هر یک از این سواران عبور می داد و چنانکه او نداند رکاب او
را با دست خویش فشار می داد چنانکه جانبین رکاب با یکدیگر بر میچفسید و ازو می گذشت و با سوار دیگر بدینگونه کار می
کرد، تا گاهی که ابی نمی از خانه بیرون شد چون سرهنگان خواستند به نظام شوند و پاي در رکاب کنند و بر صف شوند مدخلی
در رکاب نیافتند ابونمی این معنی را فهم کرد و مکشوف افتاد که جز مقبل هیچکس را این نیرو نتواند بود مردمان از این نیرو و
زورمندي شگفتی گرفتند و مقبل را در غزوات پدر آثار بزرگ پدید شد. اما سیف بن ابی نمی و او آخر کس است که بعد از
تمامت اولاد ابی نمی [صفحه 407 ] وفات نمود و چهار بطن اولاد برادرانش را دیدار کرد و او را پنج پسر بود اول احمد دوم خرص
سیم محمد چهارم حسن پنجم حمیضه اما حمیضه را عقب نبود اما احمد را دو دختر بود یکی فریعه دویم رایه اما خرص را سه پسر
بود و یک دختر و آن دختر عنقا نام داشت اما پسران اول عقیل دویم احمد سیم محمد و محمد نیز سه پسر داشت اول محیط دوم
احمد و سیم عنان و دخترش مصباح نام داشت و حسن بن سیف نیز سه پسر داشت اولی علی دویم محمد سیم حسن. اما حمیضۀ بن
ابی نمی، ما لختی از قصهي او را از این پیش رقم کردیم و قتل برادرش را به دست او نگاشتیم کنیت او ابوشقرا بود آنگاه که از
مصر به عراق گریخت چنانکه مرقوم افتاد برادرش عبدالله که عضد الدین لقب داشت هم در عراق بود و حمیضه گونهي داشت سیاه
و تیره و احول العین و قاسی القلب و عظیم الجثه و دراز بالا و زورمند و توانا بود و از کمال تکبر هنگام نگریستن آن چشم احول را
تنگ می ساخت مردم از مهابت او دیدار او را به کراهت می داشتند. سید حمیضه به نزد اولجایتو سلطان سفر کرد و ازو خواستار
شد تا سپاهی ملازم رکاب او فرماید تا مملکت شام و مصر را بگشاید سلطان مقام او را عظیم مبارك شمرد چه از دلاوري و
زورمندي او خبرها شنیده بود یک روز خواست آن اخبار را به میزان اختبار بسنجد بفرمود تا طبقی از ذهب را با آتش تافته کردند و
مبلغی از گوش مشوي در طبق نهادند گاهی که سلطان در کنار خوان طعام بنشست و سید حمیضه در پهلوي سلطان جاي داشت آن
طبق را پیش نهادند سلطان آن طبق را برگرفت و به طرف سید التفات نمود حمیضه هر دو کف بگشاد تا سلطان بر دست او نهاد
هیچ در دست و رخسار سید لغزشی و تغییري دیدار نشد همچنان آن طبق را بر کف می داشت تا سورت وحدت حرارت آن
بشکست آنگاه به دست برادرش زید که در پهلویش جاي داشت نهاد و کفهاي حمیضه پوست باز گذاشت سلطان و همگنان از
توانائی و شکیبائی سید عظیم شگفتی گرفتند. بالجمله سلطان اولجایتو لشکري لایق جنگ عرض داد و امیر طالب دلقیدي [صفحه
408 ] حسینی را بر آن جماعت سرهنگ ساخت و ایشان را ملازم رکاب حمیضه فرمود پس حمیضه خیمه بیرون زد و تا منزل قطیفه
36 ] کوچ بر کوچ براند در آنجا خبر مرگ اولجایتو سلطان را بدو آوردند و هم در این وقت رشید الدوله وزیر سلطان که با أمیر ]
طالب خصمی دیرینه داشت شرحی به سران سپاه نگاشت که امارت أمیر طالب را وقعی نگذارید و از کنار او پراکنده شوید و از
جانب دیگر ملک ناصر محمد بن قلادن که حکومت مصر داشت چون عزیمت حمیضه را بدانست اعراب بنی طی و دیگر قبایل را
فرمان داد تا فراهم شدند و به مدافعه حمیضه و سپاه او بیرون تاختند. این وقت حمیضه با امیر طالب و عددي قلیل از خاصان خود به
جاي بود چه سپاه سلطان به فتنهي رشید الدوله متفرق شدند حمیضه با آن عدد اندك چون شیر خشمآلود لشکر مصر را تلقی نمود
و جنگ به پیوست و چنان رزم آزمود که از آن پیش کس بیاد نداشت و لشکر مصر را بشکست و أموال ایشان را ماخوذ داشت و
به معقلی منیع حمل داد و کرتی دیگر کري کرد و بر سپاه مصر حملههاي گران متواتر ساخت تا ایشان را یکباره از میدان ناورد
هزیمت کرد ثقات روات از أمیر طالب روایت کردهاند که همی گفت من حملات أمیرالمؤمنین علی علیهالسلام را به خبر شنیدم از
حمیضه بعیان دیدم بالجمله چون لشکر سلطان از خدمت حمیضه سر برتافتند با جماعتی از غلمان و خاصان خود به اراضی نجد آمد
و مجتازان و کاروانان مصر و شام را عرضه نهب و غارت همی داشت کار بر ملک ناصر صعب افتاد و دو تن از ملاحده را فرمان
صفحه 175 از 204
کرد تا به نزد او شتافتند و گفتند ملک مصر بر ما خشم گرفت و خواست ما را با تیغ درگذراند از وي بگریختم و به حضرت تو
پناهنده گشتیم حمیضه ایشان را بپذیرفت شش ماه ملازمت خدمت او داشتند تا روزي فرصت به دست کرده حمیضه را خون
بریختند و به مصر گریختند. اما عبدالله بن ابی نمی مکنی بود به ابومحمد و ملقب بود به عضد الدین و مردي دلاور و تناور بود پدر
از وي برنجید و او را ببلدهي زبید گسیل داشت و حاکم زبید [صفحه 409 ] را نگاشت که او را در سراي جاي میده حافظ و حارس
بر او می گمار که از سراي بیرون نشود حاکم زبید او را در رواقی جاي داد که بابی از آهن مشبک داشت عبدالله از پس آن در می
نشست و معبر و عابرین گذرگاه را نظاره می کرد و حاکم زبید هر روز حاضر خدمت او می شد و حشمت او را نیکو نگاه می
داشت لکن او را از سراي بیرون شد نمی گذاشت یک شب عبدالله آن در آهن را چنگ در زد و سخت بکشید و از جاي بکند و
بیرون شد حاکم زبید چون این بدانست به نیروي نیرنگ و فریب او را به جاي آورد و سخت از عبدالله هراسناك بود لاجرم به
ابونمی این قصه را بنگاشت و از نگاهداشت او استعفا نمود و او را تجهیز کرده روانه عراق نمود و اوقات حرمین را در آن ممالک
از جانب ابونمی با او مقرر داشت. عبدالله بعد از ورود به عراق آهنگ خدمت سلطان غازان نمود و سلطان مقدم او را بزرگ شمرد
و در وجه او نفایس اقطاع توزیع داشت عبدالله به جانب حله مراجعت کرد و در آنجا نافذ الامر بزیست تا وداع جهان گفت و از وي
فرزندي آمد به نام محمد ملقب به شمسالدین و شمسالدین را سه پسر بود اول احمد دویم ابوالغیث و مادر ایشان دختر زید بن
ابی نمی بود سیم علی و مادر او ام ولد بود اما ابوالغیث سفر شیراز کرد در ایام حکومت شیخ ابواسحق و در آنجا بلاعقب وفات
نمود و او را در خارج شیراز در مشهد علی بن حمزة بن الکاظم به خاك سپردند و أحمد نیز به شیراز رفت و بلاعقب وفات یافت و
مدفن او در جوار قبر برادر است. اما علی ملقب بود به نورالدین مردي ساکن النفس و کریمالاخلاق و در عراق عمید سادات بود در
سال هفتصد و هفتاد و هشت هجري وفات یافت و او را دو پسر بود یکی محمد ملقب به شمس الدین و آن دیگر حسب الله و مادر
ایشان شمسیه دختر الشریف ابوسلیمان احمد بن رمیثۀ بن ابی نمی بود و نیز فرزندان دیگر داشت اما شمس الدین صاحب اولاد بود
یکی را احمد نام بود و مادر ایشان دختر القاید علی بن همنکیح المکی بود. اما رمیثۀ بن ابی نمی ملقب بود به اسدالدین و مکنی
بود به ابوعراده بعد از [صفحه 410 ] ابوالغیث در مدتی دراز امارت مکه داشت و او سیدي شجاع و جلیلالقدر بود و شعر نیکو
توانست گفت گاهی که پسرش الشریف احمد بر حله دست یافت و آن بلد را با توابع و اعمال به تحت فرمان آورد رمیثه قصیده به
نظم آورده به فرزند فرستاد و در آن قصیده از شرافت مکه و مذمت عراق فراوان یاد کرد، و نیز او را از صولت و شدت مغول بیم
داد، باشد که از اندیشه فتح باز آید و به سوي مکه گراید احمد در پاسخ پدر قصیدهي انشاد کرد و مراجعت را به عذري چند
متمسک شد این ببود تا سپاه مغول تاختن کرد و او را عرضه هلاك و دمار داشت چنانکه انشاء الله در جاي خود به شرح می رود.
چون خبر قتل احمد به رمیثۀ رسید گفت من آن روز که بر بلاد مغول دست تصرف فرا برد دانستم که کشته می شود و از پس قتل
احمد دیگر کاروان عراق به جانب مکه سفر نتوانست کرد تا گاهی که رمیثه جهان را وداع گفت و رمیثه را شش پسر بود اول
احمد دوم سندسه سه دیگر عجلان چهارم ثقبه پنجم مقامس ششم مبارك.
ذکر اولاد احمد بن رمیثۀ بن ابونمی بن ابوسعید بن علی بن قتادة ابن ادریس بن مطاعن…
ذکر اولاد احمد بن رمیثۀ بن ابونمی بن ابوسعید بن علی بن قتادة ابن ادریس بن مطاعن بن عبدالکریم بن عیسی بن حسین بن
سلیمان بن علی بن عبدالله بن محمد الاکبر بن موسی الثانی ابن عبدالله بن موسی الجون بن عبدالله المحض ابن حسن مثنی بن حسن
بن علی بن ابی طالب در ذیل قصه رمیثۀ اشارتی رفت که احمد مقتول شد اکنون به شرح آن قصه می پردازیم همانا احمد بن رمیثه
مکنی بود به ابوسلیمان و ملقب بود به شهابالدین و شجاعت و شهامتی به کمال داشت در زمان سلطان ابوسعید به عراق آمد و
روزگاري با سلطان همی زیست گاهی که موسم برسید و کاروان عراق آهنگ حجاز کردند و غیاثالدین محمد بن الرشید که
صفحه 176 از 204
منصب وزارت داشت به اتفاق گروهی از وجوه عراق از براي زیارت بیت الله خیمه بیرون زدند الشریف احمد با این جماعت طی
مسافت [صفحه 411 ] کرده به مکه آمد و گاهی که زایرین قصد عرفات داشتند مردم خود را فرمود تا شاکی السلاح حاضر شدند
آنگاه حکم داد تا محمل عراقی را بر مصري مقدم داشتند و بر جبل عرفات صعود دادند مردم مصر چون قوت مقاتلت او را نداشتند
به نزدیک پدرش رمیثه بداد خواهی شتافتند رمیثه از آن مهر و حفاوت که از سلطان ابوسعید با احمد رفته بود نتوانست بطرد و منع
پسر پردازد لاجرم مردم مصر دستخوش خذلان شدند و احمد مبلغی از دراهم مسکوك که به نام سلطان ابوسعید بود با خود داشت
فرمان داد که در مکه با آن دراهم داد و ستد کنند و این حکم را نیز در موسم جاري ساخت آنگاه با زائران و کاروان عراق باز
خدمت سلطان شد. سلطان ابوسعید نیک او را بنواخت و به تکریم و تعظیم او پرداخت و امارت قبایل عرب عراق با او گذاشت چون
قبایل عرب بی فرمان بودند احمد بر ایشان بتاخت و آن جماعت را دستخوش قتل و غارت ساخت و مالی فره بیندوخت و خدم و
حشم فراوان گرد آورد و چون سلطان ابوسعید درگذشت به جانب حله تاختن کرد و آن بلده را فروگرفت و اموال کثیر ماخوذ
داشت و بیخ ظلم و ستم قوي گشت. أمیر شیخ حسن کبیر چون این بشنید چند کرت تجهیز لشکر کرده به دفع او فرستاد بروي دست
نیافتند و شکسته باز شتافتند این وقت امیر شیخ حسن خویشتن اعداد جنگ کرده با لشکري عظیم از جانب یمین بلده انبار فرات را
عبره کرد و تا در حله بتاخت و آن بلده را حصار داد الشریف احمد دروازههاي شهر را استوار فروبست و چون از مردم محلهي
اکراد فراوان کس کشته بود اعتماد بر ایشان نداشت و از مردم محله جامعین مطمئن خاطر بود لاجرم محمد بن نصر را که شیخ محله
جامعین بود با جماعتی بر یکی از دروازههاي شهر بازداشته بود چون آتش حرب افروخته گشت و از جانبین کار به طعن و ضرب
افتاد محمد بن نصر مقتول گشت و مردمش او را بگذاشتند و بلشکرگاه أمیر شیخ حسن پناهنده شدند و رجال أعراب نیز از خدمت
احمد به یک سوي گریختند و سپاه أمیر شیخ حسن شهر را [صفحه 412 ] فرو گرفتند. این وقت در نزد الشریف احمد جز احمد بن
فلیته که یک تن از فرسان بنی حسن بود و یک پسرش کس به جاي نبود این دو تن نیز رزم زدند تا عرضه تیغ گشتند لکن الشریف
احمد این وقت بر بام سراي خویش ایستاده بود و یک تنه چون شیر شرزه و مار کرزه، رزم می داد و چنان جنگ کرد که هیچ
دهکانی در خاطر نداشت بسیار کس از امراء و شجعان امیر شیخ حسن را که خود آهن بر سر و درع عادي در بر داشتند با شمشیر
هندي دو نیمه ساخت و با این همه کس با او دست نیافت و او همچنان رزم زنان به جانب محلت اکراد روان گشت مردم آن محلت
او را پذیره شدند و گفتند ما در خدمت تو رزم همی دهیم تا روز بیگاه شود چون تاریکی جهان را فروگرفت بهر جا که خواهی به
سلامت می رو با اینکه این راي به صواب نزدیکتر بود احمد نپذیرفت و به سراي قوامالدین احمد بن طاوس الحسینی نقیب نقباء
الاشراف آمد. چون امیر شیخ حسن این بشنید شیخ الاسلام بدرالدین معروف بابن شیخ المشایخ را که مظاهر ابن طاوس بود به نزد
او فرستاد و خاتم امان عطا داد و او را به سوگندهاي بزرگ ایمن ساخت پس احمد بر نشست و به اتفاق شیخ بدرالدین طریق
خدمت امیر شیخ حسن گرفت در عرض راه ملازمان أمیر شمشیر او را ماخوذ داشتند احمد از این معنی احساس شر همی کرد با
بدرالدین گفت این چیست؟ گفت ندانم من رسولی بودم و ابلاغ کردم بدانچه مأمور بودم بالجمله چون به نزد امیر شیخ حسن
آمدند معذرت احمد را پذیرائی کرد لکن اموالی را که از بلاد ماخوذ داشته بود طلب فرمود احمد گفت بعضی را انفاق کردم و
برخی را به ودیعت سپردم و پارهي مدفون ساختم امیر آن ودایع و دفاین را طلب فرمود احمد ابا نمود فرمان داد تا چند که توانستند
او را عذاب کردند سود نبخشید و اعتراف به شیئی نفرمود امیر شیخ حسن از رها ساختن او بیمناك بود خواست او را به قتل رساند
و کمتر مورد شناعت و سرزنش گردد أمیر ابوبکر پسر امیر محمد را طلب فرمود و گفت [صفحه 413 ] بخون پدر احمد را قصاص
کن چه امیر محمد را احمد کشته بود ابوبکر ابا کرد و به روایتی او را با هفت ضرب بکشت جسد او را به سرایش آوردند و مدفون
ساختند آنگاه از آنجا حمله داده به مشهد شریف غروي آوردند و در جوار علی علیهالسلام به خاك سپردند و سلطنت حله تا بغداد
و جز بغداد از بلاد عراق بر امیر شیخ حسن کبیر مسلم گشت. آنگاه سید شمس الدین محمد بن عبدالله بن ابی نمی را مورد اشفاق
صفحه 177 از 204
و الطاف فرمود و اولاد الشریف احمد بن رمیثۀ را نیز اکرام کرد و از براي ایشان در حله عطائی مقرر داشت لکن در مدت حیات
رمیثه چنانکه از این پیش اشارت شد طریق قوافل عراق به جانب حجاز مسدود بود چون سید رمیثه وداع جهان گفت و نوبت امارت
مکه به فرزندش سید عزالدین عجلان رسید شیخ سراجالدین عمر قزوینی محدث و دیگر صاحب حسن بن ترکی به سوي شام سفر
کردند و از آنجا با قافله شام به حجاز آمدند و با عجلان در کار صلح فراوان سخن کردند و مبلغی از اموال در تقریر صلح بر ذمت
نهادند السید عجلان بپذیرفت و فرزندش خرص را به اتفاق ایشان به سوي بغداد روان داشت. امیر شیخ حسن مقدم خرص بن
عجلان را مبارك شمرد و مالی که در تقریر صلح نامبردار شده بود در وجه وي بذل کرد و منافع اوقاف عراق را که در مدت
مخاصمت و مبارات عمال امیر شیخ حسن به دست کرده بودند با اشیاي دیگر تسلیم خرص فرمود لاجرم خرص بن عجلان خرسند
و شادمان طریق مراجعت گرفت و قافله عظیم از عراق به جانب مکه کوچ داد و طریق مکه بر اهل عراق گشاده شد. و ابو سلیمان
احمد بن رمیثه سه پسر آورد اول سلیمان و او بلاعقب وفات کرد دویم احمد سیم محمود، جلالالدین عبدالجلیل بن العربی این
شعر در حق احمد و محمود گوید: و احمد احمد الرجلین منی و لست انا لمحمود بذام و اعرف لکبیر السن قدرا ولکن الشهامۀ فی
الغلام [صفحه 414 ] اگر چه محمود از احمد به سال بزرگتر بود جلالالدین احمد را به شهامت ستوده است، بالجمله احمد و
محمود هنگام قتل پدر کودك بودند و بعد از پدر به حجاز شتافتند احمد را عقب نبود و محمود پسري آورد به نام محمد و
همچنان احمد بن رمیثه را دختري بود به نام شمیله به حبالهي نکاح نورالدین علی بن محمد بن عبدالله بن ابی نمی درآمد و پسري
آورد و او را محمد نام نهاد. اما عجلان بن رمیثۀ بن ابی نمی مکنی بود به ابوسریع و ملقب بود به عزالدین بعد از پدر امارت مکه
یافت و برادرانش مغامس و ثقبه و سند هر سه تن با او از در خصومت بیرون شدند و چند کرت او را از مکه اخراج کردند و عجلان
دیگر باره غالب شد و آن بلده را به تحت فرمان آورد در پایان کار امارت مکه بر وي مسلم گشت و عجلان را سه پسر بود اول
احمد دوم محمد سیم علی اما احمد مکنی بود به ابوسلیمان و ملقب به شهاب الدین بود و عجلان در حیات خود امارت را با او
گذاشت و هیچ ثروتی و حشمی از وي دریغ نمی داشت و او در امارت مکانتی عظیم به دست کرد و از اسب و غلام و اموال و
اسلحه افزون از آنچه امثال او را ممکن شود فراهم آورد ناگاه این جمله را بگذاشت و فجأة درگذشت و او را فرزندان بودند یکی
سلیمان و او بعد از پدر حکومت مکه یافت و از محمد و علی پسران عجلان خبري بما نرسیده، به روایتی علی حکومت مکه یافت
اما ثقبۀ بن رمیثه روزي چند حکومت مکه داشت برادرش عجلان او را دفع داد و ثقبه را پسري بود که مبارك نام داشت در اول
شباب به جانب عراق سفر کرد و از آنجا به اصفهان و فارس شتافت آنگاه به مکه مراجعت کرد و دیگر باره از راه قطیفه به شیراز
رفت و در آنجا وفات نمود جسد او را در جوار علی بن حمزة بن الکاظم به خاك سپردند اما مغامس بن رمیثه دو پسر داشت یکی
محمد و او در مکه مقتول گشت و آن دیگر عنان نام داشت و در زمان خود فارس بنی حسن بود اما سند بن رمیثه روزي چند
امارت مکه داشت و برادرانش نگذاشتند اما مبارك بن رمیثه سفر عراق کرد و به نزدیک سلطان اویس بن امیر شیخ حسن رفت
سلطان او پس او را مورد الطاف و اشفاق ساخت و او را اقطاع به سیورغال داد پس مراجعت [صفحه 415 ] به مکه کرد و هم در مکه
وفات نمود و او را دو پسر بود یکی عقیل که با پدر سفر عراق کرد و آن دیگر علی نام داشت و بعد از پدر به عراق آمد.
ذکر بعضی از اولاد محمد الاکبر بن موسی الثانی
حسن بن قاسم نسب به محمد الاکبر الملقب به الثائر می رساند جاي در حله داشت روز را به قتل و غارت به شام کردي و شب را با
لهو و لعب به روز آوردي چنان افتاد که مالی فراوان که خاص سادات بود در نزد سید عالم مقتدي عمیدالدین عبدالمطلب بن
الاعرج الحسینی فراهم گشت و سید در اندیشه بود که این مال را با کدام یک از سادات بذل کند و چه کس را مستحق این بذل
داند. یک شب امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را در خواب دید که می فرماید این مال را بحسن بن قاسم فرست عمیدالدین از خواب
صفحه 178 از 204
انگیخته شد چون حسن بن قاسم را شناخته بود که از هیچ گونه عصیانی نپرهیزد آن خواب را وقعی ننهاد و از رؤیاي صادقه
ندانست و دیگر باره بخواب شد هم آن حضرت را دیدار کرد که آن فرمان را تکرار می کند در این کرت نیز اگر چند او را
شگفت آمد خواب را معتبر ندانست و بخفت در کرت سیم همچنان امیرالمؤمنین علیهالسلام او را نمودار شد و فرمان کرد که این
اموال را خاص حسن بن قاسم میدان و بدو می فرست عمید از خواب انگیخته شد و بیتوانی برخاست و آن اموال را حمل داده بدر
سراي حسن بن قاسم آمد بانگ دف و طنبور و هویاهوي اصحاب طرب همی شنید لختی بایستاد ناچار قدم پیش گذاشت و دق
الباب کرد. حسن بن قاسم از خانه برآمد و نظاره کرد که عمیدالدین است سخت آزرم زده و مضطرب گشت و پرسش کرد که در
این نیمشب چه افتاد که تو را به سراي من کشانید عمیدالدین او را خبر گونه باز داد و داخل سراي شد و اموال را نزد او نهاد و
قصهي خویش را به شرح کرد حسن بن قاسم چون این بشنید برخاست و از چاهی که در میان خانه داشت آب برآ و درو غسل کرد
و جامهي خود را به یک سوي افکند و از عمیدالدین طلب پوششی کرد سید بعضی از جامهي خود را بدو داد تا درپوشید [صفحه
416 ] و بتوبت و انابت گرائید و از آن پس چند که زنده بود طریق عبادت و زهادت داشت و او را پسري بود که یحیی نام داشت و
اولاد محمد الاکبر در حجاز و عراق فراوان شدند. ابوالحسن عمري گوید غلامی دیدم پاکیزه رخسار گندمگون آکنده جسم با
جبهه درفشان و چهرهي گلگون رقیق الشفه قوي النفس بعضی نسب او را به نصاراي نجران منسوب می داشتند و او خود دعويدار
بود که علوي نژادم و سخت حیلت افروز و نیرنگ ساز بود یک روز مرا گفت چنان می نماید که بر آنچه من دعوي دارم تو انکار
داري و حال آنکه من از پدران خود اخذ احادیث کردهام و دور نیست که آنچه تو میدانی ناتندرست باشد گفتم اگر روزگاري بر
ما بگذرد و آن کس که ترا می شناسد بر ما درآید درست از ناتندرست بادید شود و او از موصل و تکریت و عکبرا اخذ اموال
سادات می نمود و از درآمدن به بغداد کراهت داشت تا مبادا آنچه مستور دارد مکشوف افتد. و دیگر از فرزندان موسی الجون
عربی بدوي است که ملیط نام داشت و مکنی بود به ابوجعفر در اثال نشیمن ساخت و مردي دلاور و فارسی نامآور بود و سر راه بر
زایرین بیت الله میگرفت و طلب خفاره می کرد اگر أهل حاج به بذل اموال رضاي او می جستند به سلامت می جستند و اگر نه
ایشان را عرضهي قتل و غارت می داشت هیچ سلطان و جز سلطان را نیروي دفع او نبود در سال سیصد و پنجاه هجري از این کردار
نابهنجار پشیمان شد و طریق توبت و انابت گرفت و سفر بغداد نمود و از آنجا بحظیره شتافت به نزد ابوعبدالله داعی که منصب
نقابت داشت و خواستار شد که از معزالدوله خواهنده گردد تا او را در موسم امارت حاج دهد و زایرین بیت الله را از مدینه السلام
تا حرم به صلاح و صوابدید او فرمان کوچ دهد. ابوعبدالله مسئلت او را به اجابت مقرون داشت و این سخن را با معزالدوله در میان
گذاشت معزالدوله گفت این مرد بدوي تا دي دزدي بود و کاروانیان و مجتازان را مورد تاخت و تاز می داشت من امروز چگونه او
را معتمد دانم اگر [صفحه 417 ] خواهی تو او را امیر حاج فرماي أبوعبدالله گفت من او را امارت ندهم لکن اگر تو شفاعت مرا
بپذیري و او را امارت دهی جنایت او را ضمانت می کنم معزالدوله بپذیرفت و او را تشریف کرد و رایت بست ملیط به نیکوتر
وجهی أهل حاج را به مکه برد و باز آورد قاضی ابوعلی حسین بن علی بن محمد التنوخی گوید ابوالحسن بن شاذان بن رستم
السیرافی الفارسی خود را به مذهب ملاحده می بست وقتی که ایمنی به دست کرد اظهار اسلام نمود و هنگام موسم گفت آهنگ
حج دارم و با حمل تجارت راهسپر گشت. هنوز ملیط طریق توبت نسپرده بود لاجرم بر سر راه کاروانیان آمد و طلب خفاره نمود ابن
شاذان با أمیر قافله گفت اگر مرا به سوي ملیط رسول فرمائی دفع این داهیه کنم گفت اگر ترا به رسالت فرستم چه می گوئی؟ گفت
می گویم اي ملیط ما مردمی از بلاد فارس باشیم و نسب ما با عرب پیوسته نیست و بدانچه پدر تو آورده رغبت نداریم بر ما حمل
کرد که بیائید این خانه را زیارت کنید ما گفتیم سمعا و طاعۀ و اینک آمدهایم تا زیارت حج بپاي بریم اکنون تو می گوئی جز به
اخذ دینار و درهم شما را به انجام آن دسترس نیست اگر از براي شما چیزي ظاهر شده و خداوند این تکلیف را از شما برداشته
تکلیف ما جز این نخواهد بود لاجرم مراجعت می کنیم أمیر قافله بخندید و گفت اگر این سید علوي این کلمات تو را اصغا فرماید
صفحه 179 از 204
گردنت را بزند و رسول دیگر فرستاد و خفاره مقرر داشت تا کار اصلاح یافت و مردمان به زیارت حج شتافتند. این جمله فرزندان
محمد الاکبر بن موسی الثانی و فرزندان موسی الثانی بن عبدالله الشیخ صالح و فرزندان عبدالله شیخ صالح و فرزندان موسی الجون
[ بن عبدالله المحض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام بود که به شرح رفت. [صفحه 418
ذکر اولاد صاحب دیلم یحیی ابن عبدالله المحض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
یحیی را یازده فرزند بود چهار دختر اول رقیه دوم عاتکه سیم قریبه بنت المریۀ چهارم فاطمه مادرش ام ولد بود و هفت پسر داشت
اول علی، اشنانی گوید مادرش ام ولد بود دوم ابراهیم همچنان مادرش ام ولد بود سیم عیسی معروف بود به اخی صفیه چه صفیه
دختر علی الطیب بن عبدالله بن محمد بن عمر الأطرف از جانب مادر با عیسی خواهر بود چهارم عبدالله الاکبر پنجم عبدالله الاصغر
ششم صالح بن البریریه هفتم محمد بن التیمیۀ مادرش خدیجه دختر ابراهیم بن طلحۀ التیمی است در مروج الذهب مسطور است که
محمد بن جعفر بن یحیی صاحب دیلم به جانب مصر سفر کرد و از آنجا به مغرب شتافت و جماعتی بر وي گرد آمدند و فرمان او
را گردن نهادند در میان ایشان کار به عدل و اقتصاد کرد و در پایان کار او را شربت سم خورانیدند و مقتول ساختند. اما عیسی بن
یحیی دختري آورد که صفیه نام داشت اما عبدالله الاکبر بن یحیی، شیخ شرف نسابه گوید صاحب ولد بود و ابوالحسن عمري گوید
پسري داشت به نام ابراهیم و ابراهیم صاحب فرزند بود اما عقب یحیی صاحب دیلم از پسرش محمد بود و از پسرهایش کس به
جاي نماند اولاد ایشان انقراض یافت اما محمد بن یحیی، در حبس رشید وداع جهان گفت و از وي یک دختر بماند که عاتکه نام
داشت و چهار پسر باقی گذاشت نخستین عیسی دوم ادریس سیم احمد چهارم عبدالله اما عیسی بلاعقب درگذشت اما ادریس مادر
او فاطمه دختر ادریس بن عبدالله بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام است. عمري از شیخ شرف نسابه حدیث
می کند که ادریس بن محمد بن یحیی پسري آورد به نام محمد مکنی به ابوالعباس و او دو دختر آورد در مصر، ابونصر بخاري
گوید ادریس بن محمد بن یحیی را پسر نبود دختري آورد و او از آن پیش که شوي کند [صفحه 419 ] درگذشت و آن کس که
نسب به ادریس بن محمد بن یحیی میرساند دعی و کاذب است بلکه عقب از ادریس بن ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن
علی است و در حجاز و مصر فرزندان او فراوانند. اما احمد بن محمد بن یحیی و او مکنی بود به ابوالحسین و با برادرش ادریس از
یک مادر بودند شیخ نسابه گوید او را یک دختر و چهار پسر بود اما دختر قریبه نام داشت اما پسران اول محمد دوم احمد سیم
سلیمان چهارم یحیی اما محمد جهان را وداع گفت و عقبی نگذاشت اما احمد او نیز فرزندي نگذاشت اما سلیمان او را دختري بود
که ام رزین نام داشت اما یحیی پنج پسر آورد اول عیسی دوم ابراهیم سیم محمد چهارم صالح پنجم سلیمان. ابوالساج الاشروسنی
ابراهیم و محمد و صالح و سلیمان را در مدینه ماخوذ داشت و در محبس انداخت و هر چهار تن را بزحمت دخان مقتول ساخت و
جسد ایشان را در بقیع به خاك سپردند و از هیچیک خلفی به جاي نماند جز ابراهیم که دو دختر باقی گذاشت و عقب یحیی از
پسر پنجم او عیسی بود و عیسی فرزندي چند داشت یک تن از ایشان در روم اسیر گشت آنگاه رهائی جست ابوالحسن عمري از
شیخ شرف نسابه روایت می کند که از اولاد عیسی مردي را در مصر دیدار کردم که ابراهیم بن زید می نامیدند و از بنی عیسی بن
یحیی بن احمد بن محمد بن یحیی، مردي ملقب به فطیس و نامش یحیی بن سلیمان بن عیسی. اما عبدالله بن محمد بن یحیی
صاحب دیلم با برادرانش ادریس و احمد از یک مادر است او را چهار دختر بود اول فاطمه دوم رقیه سیم قریبه چهارم زینب و
پسران اول احمد دوم محمد سیم ابراهیم چهارم سلیمان اما از احمد ولدي باقی نماند اما از محمد سه دختر آمد و او را یازده پسر
بود اول یحیی دوم داود سیم ادریس چهارم حسن پنجم صالح ششم حسین هفتم ابراهیم هشتم موسی نهم یوسف الخیر دهم علی
یازدهم احمد اما یحیی بن محمد بن عبدالله بن محمد بن یحیی از فرزندان اوست حسین بشرانی و ابراهیم بشرانی و این هر دو
پسرهاي یحیی باشند و دیگر یحیی بن محمد بن عبدالله صالح را صاحب فرزند گفتهاند. [صفحه 420 ] در کتاب ابو المنذر نسابه
صفحه 180 از 204
مسطور است که از وي فرزند نماند و کرتی دیگر می گوید عقب داشت. اما داود بن محمد بن عبدالله بن محمد بن یحیی فراوان
فرزند آورد و از اولاد او است داود بن ابی البشیر عبدالله بن داود بن محمد بن عبدالله بن محمد بن یحیی ابوالحسن عمري گوید
داود بن ابی البشیر صاحب اولاد بود اما ادریس بن محمد بن عبدالله بن محمد بن یحیی صاحب فرزندان بسیار بود اما صالح بن
محمد بن عبدالله بن محمد بن یحیی اولاد فراوان داشت و از فرزندان اوست ابوالقاسم بن علی بن ابی الحسین علی بن محمد بن
صالح بن محمد بن عبدالله بن محمد بن یحیی صاحب دیلم، ابوالقاسم را در مغرب مقتول ساختند اما حسین بن محمد بن عبدالله بن
محمد بن یحیی مردي تهیدست و مسکین بود اما ابراهیم بن محمد بن عبدالله بن محمد بن یحیی وي نیز فقیر و مسکین بود اما
موسی بن محمد بن عبدالله از وي خبري بما نرسیده اما یوسف بن محمد بن عبدالله او را یوسف الخیر می نامیدند و عقبی از او
نگفتهاند اما حسن بن محمد بن عبدالله صاحب ولد بود اما احمد بن محمد بن عبدالله معروف بود به احمد الصالح ابوالحسن عمري
گوید صاحب ولد بود. اما ابراهیم بن محمد بن عبدالله فرزندان او در عراق و جز عراق بسیار شدند و از اولاد اوست ابوطاهر محمد
بن میمون الصوفی الاسود و حسن بن علی بن عبدالله بن ابراهیم بن عبدالله بن محمد بن یحیی ابوالحسن عمري گوید محمد بن
میمون، حنبلی و ناصبی بوده و در نصب او قصهها حدیث کردهاند و او در بغداد بمرد و او را پسر عمی بود: هو محمد بن عبدالله بن
حسن بن علی بن عبدالله بن ابراهیم مادرش علویه بود لکن او را زنی نصرانیه که مریم نام داشت پرستاري کرد و به او معروف شد و
او در بغداد خائف شد و به شام رفت و محمد بن میمون حنبلی را در بغداد فرزندان و برادران بود و از بنی حسن بن علی بن عبدالله
بن ابراهیم بن عبدالله بن محمد بن یحیی است احمد بن حسن که ملقب بود به وفا و از عقب او خبري بما نرسیده اما سلیمان بن
عبدالله بن محمد بن یحیی مکنی بود به ابوالقاسم [صفحه 421 ] بعضی نام سلیمان را محمد دانستهاند. بالجمله او صاحب فرزندان
بود و از فرزندان اوست علی بن احمد بن سلیمان بن سلیمان بن عبدالله بن محمد بن یحیی و او را چند دختر و دو پسر بود به جانب
جبل سفر کرد و از او خبري باز نیامد و از اولاد سلیمان بن عبدالله است هضام المقتول او را بر سر چاه یوسف علیهالسلام اهل مغرب
کشتند و هو هضام بن حسین بن داود بن سلیمان بن عبدالله و از فرزندان هضام است داود و او مکنی بود به ابومترف هو داود بن
احمد بن محمد بن قاسم بن سلیمان بن عبدالله بن محمد بن یحیی صاحب دیلم و از ابومترف فرزندي نیامد جز محمد که معروف
بود یقمیله و او را نیز عقبی نبود. و از اولاد یحیی صاحب دیلم بنی بثنی است در حجاز و عراق و از آن جماعت است علی بن محمد
معروف بابن البثنی و او مردي باشجاعت و فتوت بود و بخونریزي و فتک دماء نام داشت و جز در شب داخل بلدي نمی شد الا
روزي که مقتول گشت و آن روزي بود که شریف احمد بن رمیثۀ بن ابی نمی در حله خروج کرد و با علی بن محمد قتال داد ناگاه
خدنگی که کماندارش شناخته نشد بر مقتل علی بن محمد آمد و درگذشت و از بنی بثنی در حله جماعتی بماندند و این جمله
اولاد یحیی صاحب دیلم بن عبدالله محض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب بودند که به شرح رفت.
ذکر اولاد سلیمان بن عبدالله محض ابن حسن مثنی بن حسن ابن علی بن ابیطالب علیهم السلام
سلیمان را دو پسر بود یکی عبدالله و آن دیگر محمد و مادر ایشان لبابه نام داشت از قبیلهي فزاریه اما عبدالله، ابونصر بخاري گوید
جماعتی در حجاز خود را اولاد عبدالله دانند و از این زیاده شرحی نداده لکن شیخ شرف نسابه گوید عبدالله را عقبی نبوده و فرزند
نیاورده اما محمد در جنگ فخ شهید شد و از وي ده پسر [صفحه 422 ] بازماند اول عبدالله دویم احمد سیم ادریس چهارم عیسی
پنجم ابراهیم ششم حسن هفتم حسین هشتم سلیمان نهم حمزه دهم علی؛ اما عبدالله و حسن و احمد و ادریس صاحب فرزندان بودند
و همگان در مغرب همی زیستند و از ایشان خبري باز نیامد اما موضح نسابه گوید عبدالله بن محمد بن سلیمان به کوفه آمد و مردي
جلیلالقدر و راوي حدیث بود و دو پسر آورد یکی محمد و آن دیگر ادریس و دو دختر آورد یکی ام عبدالله و آن دیگر فاطمه اما
حسن بن محمد بن سلیمان پسري آورد به نام عبدالله و عبدالله را دو پسر بود یکی حسین و آن دیگر ابراهیم. ابوالحسن عمري از ابو
صفحه 181 از 204
الغنائم حسنی روایت می کند که از ابن خداع نسابهي مصر سؤال کرده است از اولاد سلیمان بن عبدالله المحض پاسخ داده است که
سلیمان پسري آورد به نام داود و در سال دویست و شصت و سه بعد از هجرت نبوي وفات یافت و داود بن سلیمان را شش پسر بود
اول حسین دوم حسن سیم مخترق چهارم علی پنجم محمد ششم ابو الفاتک و او در سال سیصد و بیست و چهار هجري وفات یافت.
ابوالحسن عمري گوید چنین روایت در کتاب ابن خداع ندیدهام تواند بود که این جماعت فرزندان سلیمان بن عبدالله بن موسی بن
عبدالله بن حسن بن حسن باشند و کاتب را خطائی افتاده ابوالحسن عمري گوید الشریف ابو الغنائم محمد بن محمد الاعرج بن علی
بن الحسن بن علی بن محمد بن جعفر الصادق علیهالسلام نقیب عکبرا مرا وقوف داد به رقعهي که در آن بود ابو العشایر المؤمل بن
معالی ابن علی بن حمزة بن محمد بن سلیمان بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب که معروف بود به ابن المعالی و
سؤال کرد از او و او از اهل بصره بود گفتم نمی شناسم و نمی دانم این نسب از کجاست حاجب بن ابوالفضل بن ابی محمد بن
فضاله پسر ماکولا الوزیر شهادت داد که او از مردم بصره علوي صحیح النسب است و پسر عم الشریف ابوحرب است و بدینگونه
خطی نوشت در سال چهارصد و سی و یک هجري و [صفحه 423 ] واجبست که کشف این حال بشود این جمله فرزندان سلیمان بن
عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب بودند.
ذکر اولاد ادریس بن عبدالله محض ابن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
ادریس بن عبدالله از جنگ فخ به سلامت بجست و به اراضی مغرب سفر کرد و سلطنت بزرگ یافت انشاء الله در جاي خود تمام
حالات و غزوات او را خواهیم نگاشت اکنون به نگارش کلمهي چند می پردازیم که سلسله نسب بنی الحسن گسیخته نشود کافی
دانیم بالجمله ادریس بن عبدالله در ایام سلطنت خویش در مملکت مغرب چون وفات نمود زنی داشت ام ولد از بربریه و حامل بود
مردم مغرب به صوابدید راشد غلام ادریس تاج سلطنت را بر شکم ام ولد گذاشتند تا گاهی که حمل بگذاشت و پسري آورد آن
پسر را ادریس نام نهادند و ادریس بن ادریس بعد از چهار ماه از فوت پدر متولد شد و جماعتی گفتند این کودك از راشد است
حیلتی کرده که ملک بر وي بپاید و ادریس را عقبی نبوده. و این سخن استوار نیست چه داود بن قاسم الجعفري که یک تن از
بزرگان علماست و در معرفت انساب کمالی بسزا داشت حدیث می کند که من حاضر بودم در وفات ادریس بن عبدالله و ولادت
قال علی » ادریس بن ادریس در فراش پدر و در مغرب با او بودم در جمال و جلادت و جود و جودت هیچکس را مانند او ندیدم
« ابن موسی الرضا علیهما السلام رحم الله ادریس ابن ادریس بن عبدالله فانه کان نجیب اهل البیت و شجاعهم و الله ما ترك فینا مثله
فرمود خداوند رحمت کند ادریس بن ادریس را که او نجیب و شجاع اهل بیت است سوگند با خداي انباز او در میان ما باقی نمانده
است ابوهاشم داود بن القاسم بن اسحق بن عبدالله بن جعفر روایت می کند که ادریس بن ادریس این اشعار را در حق خویش بر
من قرائت کرد: لو مال صبري بصبر الناس کلهم لکن فی روعتی و ضل فی جزعی [صفحه 424 ] بان الأحبۀ فاستبدلت بعدهم هما
مقیما و شملا غیر مجتمع کاننی حین یجري الهم ذکرهم علی ضمیري مجبول علی الفرع لاجرم در صحت نسب ادریس جاي شک
نیست و ذکر سلطنت او انشاء الله در جاي خود رقم می شود. اما ادریس بن ادریس بن عبدالله محض دو دختر و یازده پسر داشت اما
دختران یکی رقیه و آن دیگر ام محمد است اما پسران اول داود دوم حمزه سیم سلیمان چهارم علی پنجم محمد اکبر ششم عمر
هفتم یحیی هشتم عیسی نهم محمد اصغر دهم عبدالله یازدهم فارس قاسم اما داود بن ادریس بن ادریس صاحب ولد بود و در شهر
فاس [ 37 ] فرزند آورد چنانکه مردم آن بلده و اراضی مغرب روایت کردهاند و گفتهاند داود بن ادریس بن ادریس پسري آورد و
نیز او را ادریس نام نهاد اما حمزة بن ادریس ابن ادریس، عمري از شیخ شرف نسابه روایت می کند که صاحب ولد بود و ابوالغنایم
بن الصوفی گوید در شهر سوس اقصی میزیست. اما سلیمان بن ادریس بن ادریس، بخاري گوید دو پسر آورد یکی محمد و آن
دیگر جعفر ابوالغنایم گوید در مغرب می زیستند اما علی بن ادریس بن ادریس هم در مغرب فرزند آورد اما محمد بن ادریس بن
صفحه 182 از 204
ادریس بلاعقب در مغرب وفات نمود. اما عمر بن ادریس بن ادریس مادرش ام ولد بود و در مدینهي زیتون فرزند آورد و از
فرزندان اوست عیسی بن ادریس بن عمر بن ادریس بن ادریس و او در مغرب در جبل کوکب بنیان شهري نمود و از فرزندان
اوست علی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن ادریس و از اولاد علی بن عبدالله جماعتی در مصر اقامت نمودند و ایشان معروف شدند
به فواطم. ابوالحسن عمري گوید قبیلهي دیدم منسوب به حمود بن میمون بن احمد بن عبدالله بن محمد بن عمر بن ادریس و حمود
را دو پسر بود یکی علی و آن دیگر قاسم اما علی امیر قرطبه بود در مغرب و ملقب بود به الناصر لدین الله و پسري آورد [صفحه
425 ] بنام یحیی ملقب المعتلی و امارت اندلس داشت و یحیی فرزندي آورد به نام ادریس ملقب به عالی و سلطنت مغرب داشت اما
قاسم بن حمود نیز امیر اندلس بود و شجاعت و کرامتی به کمال داشت و پسري آورد که محمد نام داشت و امیر جزیره خضراء بود
در مغرب. اما یحیی بن ادریس از فرزندان اوست علی بن عبدالله التاهرتی ابن المهلب بن محمد بن یحیی بن یحیی بن ادریس در
خراسان مقتول گشت ابوالحسن عمري گوید ابوعبدالله حسین بن محمد بن قاسم طباطبا وسمۀ بن المرعش نقیب الري نسب او را
مطعون دانند لکن در کتاب سفره نسب او محفوظ است واجب می کند که آنچه در سفر مسطور است صحیح دانیم تواند شد که
اولاد تاهرتی [ 38 ] بعضی در مصر و بعضی در خراسان باشند بالجمله وقتی علی بن عبدالله تاهرتی در خراسان باز نمود که از جانب
صاحب مصر که فاطمی نسب است به سلطان محمود سبکتکین به رسالت میروم در نیشابور او را باز داشتند و خبر او به سلطان
آوردند. و از آن سوي ابن تاهرتی تجلدي کرد و بی اجازت سلطان به عزم غزنین تا هرات بتاخت سلطان فرمان کرد تا دیگر باره او
را به نیشابور مراجعت دادند همی خواست که تاهرتی رسالت خود را در انجمن خاص و عام بگذارد و پاسخ بشنود مبادا ساحت
سلطان بکین مذهب باطنیه و ملاحده آلوده شود، در نیشابور از مکنون خاطر او استکشاف رفت مکشوف افتاد که حامل چند مجلد
از کتب ملاحده و باطنیه است، استاد ابوبکر بن محمد بن اسحق بن محمشاد که زعیم اصحاب ابی عبدالله محمد بن کرام بود با او
طریق مناظره سپرد و او را از قانون سنت و جماعت بیگانه یافت لاجرم او را به حضرت سلطان فرستادند چون حاضر شد سلطان
فرمان کرد تا علما و فقها و بزرگان اقوام و زعماي قبایل را در یک مجلس حاضر کردند تا با او سخن درانداختند و رسالت او را که
بیرون شریعت رسول خدا [صفحه 426 ] بود بدانستند از میانه حسن بن طاهر بن مسلم العلوي گفتار او را نکوهیده شمرد و سیادت او
را انکار کرد و نسبت او را به الحاد استوار داشت و قتل او را واجب شمرد سلطان کیفر کردار او را با حسن بن طاهر تفویض فرمود و
حسن بیتوانی او را بکشت و القادر بالله خلیفه که بخون تاهرتی مثال کرده بود از اصغاي این خبر شاد شد و سلطان را بستود و قصهي
خصومت حسن با خلفاي مصر در جاي خود به شرح می رود. اما عیسی بن ادریس بن ادریس از فرزندان اوست قاسم بن عبدالله بن
یحیی بن احمد بن عیسی بن ادریس اما محمد بن ادریس بن ادریس او غیر از آن محمد است که در مغرب بلاعقب وفات کرد از
ابونصر بخاري روایت کردهاند که مردي شجرهي آورد که از سادات علوي از بنی ادریس است هو احمد بن داود بن احمد بن
یحیی بن محمد بن ادریس بن ادریس و باز نمود که مسکن او در بلاد اندلس است ابوزکریا قاضی اندلس انکار کرد گفت یک
تن از سادات علوي ساکن اندلس نیست چون در کتب او مسطور بود که ایشان در وادي الحجاره ساکناند قول قاضی باطل شد و
عقب محمد بن ادریس نیز ثابت گشت ابوالحسن عمري گوید تواند شد تاهرتی منسوب با او باشد. اما عبدالله بن ادریس بن ادریس
در شهر فاس از بلاد بربر جاي داشت و به زهادت و عبادت می زیست و عقب او در سوس اقصی سلطنت داشتند و عبدالله بن
ادریس بن ادریس بن عبدالله بن ادریس در مغرب سلطنت داشت اما قاسم بن ادریس بن ادریس را فرزندان بسیار بود و از اولاد
اوست أبوطالب الناسب بن أحمد بن عیسی بن احمد بن محمد بن قاسم بن ادریس بن ادریس و او از اهل دانش و فضل بود
ابوالحسن عمري گوید اوست عامل سفره در نسب ایشان، و ابوطالب را برادري بود اسمعیل و او ملک مغرب بود و اسمعیل را پسري
بود به نام علی بعد از پدر سلطنت مغرب داشت و صاحب ولد بود. و هم از اولاد قاسم بن ادریس است الشیخ شاعر ضریر در مصر
هو حسن بن [صفحه 427 ] یحیی بن قاسم ملقب به کیونا پسر ابراهیم بن محمد بن قاسم بن ادریس بن ادریس و محمد بن قاسم را
صفحه 183 از 204
پسري بود به نام حسن ملک مغرب بود و او نیز پسري آورد به نام ابراهیم و ابراهیم را پسري بود که برهون نام داشت و ملقب بود به
ملک غیور و سلطنت مغرب داشت و قاسم بن ادریس بن ادریس را همچنان پسري بود به نام یحیی امارت اندلس داشت این جمله
بنی ادریس بن عبدالله محض و بنی عبدالله محض بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلاماند که مرقوم افتاد.
ذکر اولاد ابراهیم الغمر ابن الحسن المثنی بن الحسن السبط بن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهم السلام
ابراهیم غمر مکنی بود به ابواسمعیل از این پیش شرح حال او را رقم کردیم و او برادر عبدالله محض است اکنون اولاد او را می
نگاریم همانا ابراهیم را یازده فرزند بود پنج تن دخترانند اول رقیه دویم خدیجه سیم فاطمه چهارم حسنه پنجم ام اسحق و او را شش
پسر بود اول یعقوب دوم محمد الاکبر سیم محمد الاصغر چهارم اسحق پنجم علی ششم اسمعیل اما یعقوب مادرش زمیحه دختر
عبدالله بن ابی امیۀ المخزومی بود و او را عقبی به جاي نماند أما محمد الاکبر او را نیز فرزندي نماند أما محمد الاصغر از کمال
حسن ملقب بود به دیباج الاصغر مادرش ام ولد بود و عافیه نام داشت چون او را مأخوذ داشتند و در نزد منصور دوانیق حاضر
گفت توئی دیباج اصغر گفت منم « فقال له انت الدیباج الاصغر فقال نعم فقال و الله لاقتلنک قتلۀ ما قتلتها أحدا من أهلک » کردند
گفت سوگند با خداي ترا چنان بکشم که هیچیک از خویشاوندان تو را نکشتهام و فرمان داد تا اسطوانهاي بر زبر او بنیان نمودند و
او بلاعقب درگذشت. اما اسحق با یعقوب از یک مادر زادند و او پسري آورد به نام عبدالله جدي و عبدالله چون وداع جهان گفت
دختري از وي به جاي ماند که فاطمه نام داشت و به حباله نکاح یحیی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابیطالب علیهالسلام
درآمد [صفحه 428 ] ابوالحسن عمري گوید منقرض شد اولاد اسحق اما علی مادرش ام ولد بود اسمش مذهبه به روایتی مکنی بود
به ابوقریبه و او حاضر فخ بود ابوالیقظان گوید از وي عقب نماند ابوالحسن عمري گوید او را پسري بود به نام حسن و به روایتی
حسین نام داشت و ملقب بود به مطوق در مصر نزول کرد و از فرزندان او است حسین بن محمد بن احمد المقتول بشیمساط بن
المطوق و از این حسین دختري در بلاد شروان شاه بود و او به حباله نکاح مردي کردي درآمد که بریده نام داشت. اما اسمعیل
مکنی بود به ابوابراهیم و ملقب بود به دیباج الاکبر و او را الشریف الخلاص می گفتند و مادرش مخزومیه بود و در جنگ فخ حاضر
شد و او را یکدختر بود که ام اسحق نام داشت و نیز دو پسر آورد یکی را حسن نام بود و آن دیگر را ابراهیم می نامیدند.
ذکر اولاد حسن بن اسماعیل الدیباج الاکبر ابن ابراهیم الغمر بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
حسن بن اسمعیل مکنی بود به ابوعلی و ملقب بود به التج و معروف بود به ابن الهلالیه از غازیان جنگ فخ بود او را هارون الرشید
بیست و اند سال محبوس داشت چون نوبت به مأمون رسید او را رها ساخت و او در شصت و سه سالگی به سراي جاویدان شتافت
به روایت ابوالحسن عمري او را یک دختر و دو پسر بود اما پسرها یکی علی و آن دیگر حسن نام داشت و مادر حسن نوفلیه هاشمیه
بود. و عقب حسن بن اسمعیل به روایت بخاري از پسرش حسن است و این حسن را یک دختر و هفت پسر بود اول علی دویم
اسمعیل سیم ابراهیم چهارم قاسم پنجم احمد ششم محمد هفتم را به نام نشناختهایم ابونصر بخاري گوید حسن بن حسن التج را
چهار پسر افزون نبود اول محمد دویم ابراهیم سیم علی چهارم اسمعیل و ایشان از مادرهاي گوناگون بودند و همگان فرزند
آوردند. و هم بخاري گوید خبري از فرزند آوردن اسمعیل ندارم ابوالحسن عمري [صفحه 429 ] گوید اسمعیل عقبی نگذاشت و
ابراهیم دختري آورد و از براي قاسم نیز فرزندي نام نبردهاند و هم عمري به روایت پدرش ابوالغنائم بن الصوفی نسابه گوید احمد
فرزندي باقی نگذاشت و به روایتی فرزند آورده اما محمد بن حسن بن حسن مکنی بود به ابوجعفر و ملقب بود به التج و فرزندان او
در مصر و مکه بسیار شدند و از فرزندان اوست حسین و برادرش محمد پسرهاي عبدالله بن حسین بربري بن محمد التج بن حسن بن
حسن بن اسمعیل بن ابراهیم الغمر ابوالحسن عمري گوید که اشنانی حدیث کرده که از بنی الحسین البربري در مکه عددي کثیر
صفحه 184 از 204
دیدار کردم. و از اولاد محمد بن حسن بن حسن است محمد بن التج المصري که ملقب بود به ابوالحسن و قبر او در مصر است هو
محمد بن احمد بن محمد بن الحسن بن الحسن بن اسمعیل الدیباج و از فرزندان او در مصر و عراق و تنس [ 39 ] فراوان شدند و از
جملهي ایشان است ابوعبدالله بن ابراهیم بن محمد بن ابی الحسن محمد المصري و ابوالحسن را سه پسر بود اول علی مکنی به
ابوتراب از وي عقبی نماند دوم ابراهیم در مصر چند دختر آورد سیم زید و او در تنس صاحب فرزند شد و از فرزندان ابوالحسن
40 ] و پدر او علی بن عبدالله بن ] « امه البلها » محمد المصري بن احمد بن محمد بن حسن بن حسن بن اسمعیل الدیباج است در بغداد
احمد بن ابی الحسن محمد المصري است و هم ابوالحسن محمد مصري را پسري است به نام قاسم مکنی به ابومحمد و او مردي با
جلالت شأن و مکانت جاه بود و اولادش در یمن متفرقاند.
ذکر اولاد علی بن حسن بن حسن بن اسماعیل الدیباج الاکبر ابن ابراهیم الغمر بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم
السلام
علی بن حسن مکنی به ابوالقاسم بود و مادرش معیه انصاریه است و اولاد او [صفحه 430 ] را بمعیه منسوب می دارند و او فرزندان
آورد یکی محدث نسابه ابوجعفر محمد بن علی بن معیه صاحب کتاب مبسوط و عقب او منقرض شد و از بنی علی بن معیه است
ابوالحسن محمد ابن احمد بن علی بن معیه او را چند دختر بود و پسري آورد و باقی نماند و هم از اولاد اوست ابوعلی حسن بن
محمد بن جعفر بن محمد ابن حسن بن علی بن معیه و او را در کوفه فرزندان بودند از اهل قرآن. ابوعبدالله محمد بن الحسن در
قرائت قرآن جید التلاوة بود و شعر نیکو توانست گفت سفر یمن کرد و در یمن مقتول شد و از این جمله است ابواحمد عبدالعظیم
بن الحسن الکوفی بن علی بن معیه اولاد او در کوفه و برخی در ري می زیستند هم ایشان را بنی عبدالعظیم می نامیدند. و هم از
ایشانست شعرانی هو ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن معیه از براي او عقبی شناخته نیست هم از ایشانست
ابوطالب احمد بن محمد بن علی ابن حسین بن علی بن معیه مردي با عزمی سدید و توجهی شدید بود سفر مکه فرمود و مالی کثیر
انفاق نمود ابوالحسن عمري گوید فرزندان ابوطالب فراوان شدند و از بنی علی بن معیه الحسین القصري بن ابی طیب محمد بن
الحسین بن علی بن الحسین بن علی بن معیه در قصر ابی هبیره سکون اختیار کرد و از بنی الحسین القصري حسن مکنی به ابی
منصور و علی مکنی به ابوالحسین و احمد مکنی به ابوالطیب اما احمد مقتول شد و اما حسن ملقب بود به تاج الشرف و چند دختر
آورد اما علی او را احمد بن عمار بن عبیدالله مقتول ساخت و او را فرزندان بود و بنوالحسین القصري خانواده معروف بودند در
عراق از ایشانست سید رضیالدین کبیر شاعر و از شعر اوست: انا ابن رسول الله و ابن وصیه اذا عدت الآباء و ابن الفواطم فان عجزت
عن ذکر مجدي السن و ریش الخوافی ملحق بالقوادم فاین ارتفاع الشمس من کف لامس و این علو البدر من اید راجم [صفحه
[431
ذکر حال زکیالدین ابومنصور الحسن بن زکیالدین حسن
زکیالدین ملقب بود به ظهیرالدوله و نقیب السادات و صدر البلاد بود و در نزد أمیر ابوالحسن صدقه فخرالدین ملقب به سیفالدولۀ
بن بهارالدولۀ ابی کامل منصور بن دبیس بن علی بن مزید الاسدي الناشري صاحب حله منصب وزارت یافت و چنان افتاد که
ظهیرالدوله وقتی به جانب مکه سفر می کرد در عرض راه جوانی بغدادي که نامش علی بود و حرفت خیاطت داشت ملازمت
خدمت ظهیرالدوله اختیار کرد یک روز که از عرفات به منی کوچ می دادند زمام ناقه سید زکیالدین را علی خیاط می کشید ناگاه
سید این شعر انشاد کرد: الی متی تتبع الرجال فلا تتبع یوما لأمک الهبل ما ابعد المکرمات عن غیر علی نوال الرجال یتکل چون در
منی فرود آمد علی خیاط که زمام ناقه داشت به جانبی گریخت و چند که سید او را طلب کرد کس از او خبر نیافت این ببود تا
صفحه 185 از 204
گاهی که سلطان محمد ابن ملکشاه سلجوقی از سیفالدوله که معروف به ملک عرب بود برنجید و سپاهی به دفع او نامزد فرمود
سیفالدوله در کنار نعمانیه لشکر سلطان را تلقی فرمود و قتال داد در روز جمعه سلخ جمادي الاخره در سال پانصد و یکم هجري و
در آن جنگ مقتول شد و سر او را به بغداد حمل دادند ظهیرالدوله از آن رزمگاه به سلامت بجست و از بیم سلطان به جانب حجاز
گریخت و از آنجا تا نامش کمتر گوشزد سلطان شود طریق یمن گرفت چون راه نزدیک کرد حاکم بلد او را استقبال نمود و فراوان
تکریم فرمود و او را در نیکوتر خانهي فرود آورد و مایحتاج او را به تمامت مرتب داشت و همه روز خود به نزد ظهیرالدوله حاضر
می شد و ظهیرالدوله را هیچگاه زحمت بار دید نمیگذاشت. یکشب روي با ظهیرالدوله کرد و گفت ایها النقیب آیا می شناسی مرا؟
فرمود [صفحه 432 ] چون نمی شناسم مردي کریم النفس و عالی همتی و با من چنان کار می کنی که لایق امثال تست گفت من
این گونه شناخت نخواستم بلکه خواستم تو آگاه باشی که من غلام تو علی بغدادیم سید در عجب رفت و گفت اکنون قصهي
خویش را بگوي علی گفت یاد داري آن روز که زمام ناقهي تو را می کشیدم آن دو شعر را انشاد فرمودي فرمود آري لکن از
قرائت آن قصدي نداشتم گفت دانستم لکن در من اثري داشت و خدمت ترا بگذاشتم و با قافله یمن پیوسته شدم تا بدین بلد رسیدم
در این شهر به حرفت خیاطت پرداختم و هیچکس در این حرفت انباز من نبود لاجرم کار من بالا گرفت و سلطان مرا مخصوص
خویش داشت و در سراي خود جاي داد و بعضی از غلمان خود را در نزد من گذاشت تا ایشان را خیاطت بیاموختم و بسیار وقت
که از کارها فراغتی داشت با من سخن می کرد تا به صحبت من مأنوس شد و مذهب مرا با خود متحد یافت یک روز گفت مرا
دختریست و با اهل این بلد کابین نخواهم بست او را با تو تزویج می کنم این سخت بر من عظیم نمود گفت تو را چه افتاد من بدان
رضا دادم که گفتم و از آنوقت مرا در امور دیوان مداخلت داد و روز تا روز بر قدر و منزلت من بیفزود تا آنجا که هیچ کاري جز
به دست من نفاذ نیافت آنگاه دختر خود را با من کابین بست و چون جهان را وداع گفت امارت این شهر خاص من گشت. نقیب را
شگفتی افزون گشت و در آنجا اقامت فرمود تا موسم برسید آنگاه به زیارت مکه شتافت رسول سلطان محمد بن ملکشاه به
استمالت نقیب وارد مکه شد و از جانب سلطان او را امان داد و سید زکیالدین نقیب به جانب عراق مراجعت فرمود. و از پسران
سید زکیالدین حسن است قاسم و او از بزرگان سادات علویه است مکنی بود به ابوجعفر و ملقب بود به جلالالدین و منصب
صدارت و نقابت داشت و به کرم و کرامت معروف بود وقتی از براي زیارت بیت الله سفر مکه فرمود الشریف تاجالدین ابوعلی بن
المختار که عارض جیش و نقیب مکه بود بیست هزار دینار دین بر ذمت داشت که به خازنان ناصر خلیفه تسلیم دارد و او را نیروي
اداي دین به دست نبود سید جلالالدین خطی به ضمانت تاجالدین نگاشت و به ناصر خلیفه [صفحه 433 ] فرستاد چون وقت اداي
دین فرا رسید خلیفه جلالالدین را گفت یا خود این مبلغ را کافی باش یا از تاجالدین مأخوذ داشته بمن فرست جلالالدین نپذیرفت
و عذري چند بر تراشید لاجرم ناصر تاجالدین را مأخوذ داشته بفرمود تا به انواع عذاب و عقاب او را زحمت کرده آن مبلغ را مأخوذ
داشتند مزید حسگري به شعري چند جلالالدین را هجا گفت این شعر از آن جمله است: فکانما هار الطفوف و آله الشهداء ابن معیۀ
بن زیاد چون این سخن به جلالالدین رسید خون حسگري را هدر ساخت و بهر سوي کس در طلب او فرستاد حسگري را خوفی
عظیم فروگرفت و بهر کجا گریخت کس او را جار نتوانست داد ناچار قصیدهي انشاد کرد و مغافصۀ متنکرا بر جلالالدین درآمد و
خواندن گرفت: سعود تدوم بشرب المدام ببنت الکروم مع ابن الکرام حسون بکاس و طاس و جام عدوة باء و خاء و لام بمنعرج
الرمل الی ابن معیۀ فرع المعال الی ما جد آله خیر آل ابیجعفر قاسم ابن الحسن الی الطاهر العلوي الجلال سلیل نبی الرسل النقیب
جلالالدین او را بشناخت و فرمان کرد تا در پیش روي او بنشست و این وقت جلالالدین خراج ناصر خلیفه را ده کیسه می بست
که در هر کیسه هزار دینار زر سرخ بود جلالالدین هزار دینار از خراج خلیفه را با حسگري بذل کرد و کتاب قصیدهي او را به
جاي دینار در کیسه نهاد و صورت حال را مکتوب کرده با آن خراج به خلیفه فرستاد ناصر چون این بدید جلالالدین را طلب
داشت و فرمود یا اصیفر شاعر خود را بمال من جایزه می دهی چه او را اصیفر می نامیدند جلالالدین گفت این از بهر آن کردم که
صفحه 186 از 204
بگویند عاملی از عمال خلیفه شاعري را به هزار دینار از مال خلیفه عطا کرد از وي بپذیرفت و نقیب جلالالدین نیز شعر نیکو
[صفحه 434 ] توانست گفت از اشعار اوست: نماك الزکیون الثلثۀ للعلی و احمد و الدیباج و التج و الغمر و آباء صدق غیرهم ما
ذکرتهم بهم یدفع البلوي و یستنزل القطر و از اولاد جلالالدین است محمد بن حسن بن جلالالدین که ملقب بود به رضیالدین و
از اولاد اوست فخرالدین حسین که نقیب بلاد و صدر بلاد بود و حسین را نیز پسري بود به نام قاسم و ملقب به جلالالدین، نام و
لقب جد خویش را داشت هو جلالالدین قاسم بن حسین بن جلالالدین قاسم بن حسن بن معیه و این قاسم بن حسین از شناختگان
سادات عراق بود و فاضل و شاعر بود از شعر او است: تقاعست دون ما حاولته الهمم و لا سعت بی الی داعی الندي قدم و لا امتطیت
جوادا یوم معرکۀ و خاننی فی الوغی الصمصأمۀ الخدم و لا بلغت من العلیاء ما بلغ الآ باء قبلی و لا ادرکت شأوهم ان کنت رمت سلوا
عن محبتکم او کنت یوما بظهر الغیب خنتکم فما الذي اوجب الهجران لی فلقد تنکرت منکم الاخلاق و الشیم أذاك عن نحل
بالوصل ام ملل ام لیس ترعی لمثلی عندکم ذمم و هم از اشعار اوست و اهیف فاتر الالحاظ اضحی یفون الغصن لینا و اعتدالا حکی
قمر السماء بلا لثام و ان عطف اللثام حکی الهلالا و این قاسم بن حسین را دو پسر بود یکی حسن که ملقب بود به زکیالدین و آن
دیگر محمد که مکنی بود به ابوعبدالله و ملقب بود به تاجالدین مردي فقیه و محدث و مورخ و نسابه بود و مؤلفات و مصنفات
داشت ازوست کتابی در معرفت رجال در دو مجلد و از اوست کتاب هدایۀ الطالب فی نسب آل ابوطالب در دوازده مجلد ضخیم و
از اوست کتاب الثمرة الطاهرة من الشجرة الزاهره در نسب طالبیین و ازوست کتاب اخبار الامم در بیست و یک مجلد و هر جلدي
[ مشتمل بر چهارصد ورقه و همی خواست آنرا به صد جلد بپاي آورد و ازوست کتاب سبک الذهب فی شبک النسب [صفحه 435
مختصري مفید نگاشته و از اوست کتاب جذوة الرتیبه آن نیز مختصریست در علم نسب و از اوست کتاب ترتیل الأعقاب و از اوست
کتاب کشف الالتباس فی نسب بنی العباس و از اوست رسالهي ابتهاج در علم حساب. و او مردي جواد و کریم الاخلاق و لین
العریکه بود و در نزد اکابر و اصاغر محلی منیع و منزلتی رفیع داشت و اهل فتوي به نزد او حاضر می شدند و پذیراي امر و نهی او
بودند و او تشریف لباس فتوي را از ناصر خلیفه داشت و او را سید احمد کبیر خرقهي تصوف داد و او جامع الروایات و کثیر
المحفوظات بود نظم و نثر فراوان و احادیث کثیره از برداشت چندان که از ادباي سابقین و علماي نسابین کس مانند او را بیاد
نداشت و خود نیز نظم و نثر نیکو آوردي و اشعار را بیشتر یک بیت و دو بیت آوردي و از ده بیت افزون نگفتی الا در یک قصیده
که در مرثیه گفته پانزده بیت آورده و این شعر در صفت خویش می گوید: ملکت عنان الفضل حتی اطاعنی و ذللت منه الجامح
المتصعبا و اجریت فی مضمار کل بلاغۀ جوادي فحاز السبق عنهم و ماکبا و ضاربت عن نیل المعالی و حوزها بسیفی أبطال الرجال
فما نبا ولکن دهري جامع عن مآربی و نجمی فی برج السعادة قد خبا و من غالب الایام فیما یرومه تیقن ان الدهر یضحی مغلبا و از
مخترعات اوست که در نسیب انشاد فرموده: لا و ما قد ضمه مرطک و من غصن رطیب ما حوي رمان نهدیک سوي حب القلوب و
هم از اوست: احسن الفعل لا تمت باصل ان بالفعل خسۀ الاصل توسی نسب المرء وحده لیس یجدي ان فرعون کان من قوم موسی
او را فرزندان ذکور بودند و در حیات پدر بمردند، در مرثیه یک تن از ایشان گوید: قلت و قد مات لی رضیع کنت ارجیه للبقاء
[صفحه 436 ] ذهاب اصلی و موت فرعی اقوي دلیل علی فنائی و او را چند دختر بود یکی به حبالهي نکاح سید عبدالحمید بن
شجري نسابه حسنی درآمد و از او فرزندان آورد و دیگري را سید محمد ابن الرضی الموسوي کابین بست و از او فرزندان آورد و
او تا سال هفتصد و هفتاد و پنج هجري حیات داشت و از اولاد نقیب زکیالدین حسن بن معیه است سید تاجالدین جعفر بن محمد
بن زکیالدین حسن شاعر مشهور و او خال سید جلالالدین ابی جعفر قاسم بن حسین بن قاسم بن زکیالدین حسن بن زکیالدین
محمد است و خطیب بنی حسن است صاحب رسائل مدون و اشعار متقن است با عم خود سفر حجاز نمود و این شعر بگفت:
تغایبت عن بابل بالحجاز و عمی احب ابطیئی جلیسا و قلت لنفسی ذا العنا فان لکل زمان لبوسا فان تم هذا الحمی بالحمی تعاینت عن
طب یحیی بعیسی مقرر است که یک روز مؤیدالدین ابوطالب محمد بن العلقمی وزیر مجلسی کرد و تاجالدین ابوعبدالله محمد بن
صفحه 187 از 204
معیۀ الحسنی و دیگر تاجالدین جعفر بن معیۀ الحسنی و دیگر سید فخار بن معد و دیگر شیخ رضیالدین الصاغانی و دیگر شیخ
عزالدین بن ابی الحدید و دیگر برادرش موفقالدین را حاضر ساخت مجلسی از علماء و ادباء پرداخته شد و از هر در سخنی رفت
بعضی کلمات حریري را تذکره کردند که می گوید: سم سمۀ تحمد آثارها فاشکر لمن اعطی ولو سمسمه و المکرمهما تستطع
اسکتا کل نافث و أبتا ان تعززا بثالث در » لاتاته لتحوي السودد و المکرمه ادباي مجلس از تحکیم حریري که گوید عن هذین البیتین
عجب رفتند و گفتند این چیست که هر گوینده از مثل آن عاجز ماند و از بهر این دو بیت ثالثی نتواند ابن علقمی گفت اینک شما
فرسان فصاحت و شجعان بلاغتید اکنون بیاورید ثالثی از براي آن و اگر نه سخن او را دستخوش تهجین و فرسوده تشنیع مسازید از
فقال اذا انفتحت اکمام حمائله و سحت عزالی وابله و ماست اعطافه شرفا » . میان جماعت سید تاجالدین، ابن علقمی را مخاطب داشت
[صفحه 437 ] و فخارا یقبل الارض بین یدي مولانا صغارا و حیث اجري ذکر ابیات الجنان و رفعها عن المماثلۀ و القیاس مع فرقه بین
الآنک و اللجین و ان کان ابومحمد لم یلتحق به همه و لم یسم الی مماثلۀ سمۀ ثم انشد: قدمه المجد الی ان غدا یقول للماضی ولو
قدمه کم کمه جلا سنا نطقه من غیر ماعی و لا کمکمه وقتی چنان افتاد که محمد بن قاسم بن حسین نسابه فرزند خویش سید
تاجالدین را که هنوز کودکی خردسال بود فرمود اي جعفر شنیدهام شعر خواهی گفت این شجره تاریخ را صفت کن سید تاجالدین
مرتجلا این شعر بگفت: و دوحۀ تدهش الابصار ناضرة تریک فی کل غصن جذوة النار کانما فصلت بالتبر فی حلل خضر تمیس بها
قامات ابکار و نیز از اشعار سید تاجالدین جعفر است که فرماید: قدمت سبعین و اتبعتها عاما فکم اطمع فی المکث و هبک عمري قد
بقی ثلثه الیس نکث العمر فی الثلث و از پس این سخن یک سال دیگر بزیست و درگذشت و بعد از وفات او سید تاج الدین محمد
این شعر انشاد کرد: قدمت سبعین و ابتعتها عاما کما ابتعتها خالی و الحمدلله علی حاله و الحمدلله علی حالی گویند تاجالدین جعفر
خال تاجالدین محمد نبود بلکه خال پدرش بود همانا سید تاجالدین جعفر در اواخر عمر نابینا گشت و در زاویه که آنرا زویه نام
نهاده بود اعتکاف جست و مردمان به دیدار او حاضر می شدند و ابن رضی الشاعر او را اراده می کند. و فی الرویۀ لا مالت دعائمها
شعر بشعر و امثال بامثال و سید تاجالدین جعفر را در بغداد عطائی مقرر بود که هر سال با یکسر اسب به سوي او می فرستادند
یکسال چنان افتاد که صاحب دیوان عطا ملک جوینی اسبی اعور و کبیر السن از براي سید ارسال داشت سید تاجالدین این شعر
بصاحب [صفحه 438 ] دیوان فرستاد: اهدیتم الجنس الی جنسه بزرك کور لبزرك کور و ما لکم فی ذاك من حیلۀ سبحان من قد
رهذي الامور صاحب دیوان بر نشست و از در اعتذار به دیدار او شتافت و اسبی راهوار به هدیه گذرانید و دل او را بجست و بازآمد
و این شعر نیز از اوست: و للضریر صدیق اذ یمر به ان شاء کلمه او شاء خلاه سید تاجالدین محمد گوید هرگز بر وي عبور ندادم جز
اینکه بر او سلام فرستادم چه اثر این شعر خاطر مرا جنبش می داد گویند شاعري سید تاجالدین جعفر را ثنا گفت او را عطا نداد
بدین اشعار هجا گفت: اعرق و الاعراق دساسۀ الی خوول لخلیع الدلا مدحته و النفس أمارة بالسوء الا ما وقی ذوالعلا فکنت
کالمودع بطیخۀ من عنبر حقۀ بیت الخلا سید بدین شعر هجا او را جایزه نیکو فرستاد شاعر خجل و آزرمزده به نزدیک سید آمد و
زبان به اعتذار گشود و گفت چه افتاد که مرا به شعر مدیح عطا نفرمودي و بهجا جایزه فرستادي سید تاجالدین سر بجیب تفکر فرو
برده او را پاسخی نگفت. و سید تاجالدین جعفر را دو پسر بود یکی معتوه و آن دیگر سید مجدالدین محمد و او در حیات پدر
درگذشت و به روایتی او را به شربت سم مقتول ساختند و هم از اولاد سید زکیالدین حسن بن محمد بن حسن بن معیه است سید
فخرالدین و او را دختري بود بعد از پدر به حبالهي نکاح سید عمیدالدین عبدالمطلب بن الاعرج الحسینی درآمد و دختري آورد و
آن دختر را سید شهابالدین احمد بن مسهر الحسینی الوحاوي المشمر کابین بست. و دیگر از بنی معیه است سید نصیرالدین حسن
از وجوه سادات عراق و قبله اهل فتوي بود به نیابت، سید تاجالدین محمد و خاص و عام امتثال امر او را واجب می شمردند و او را
نیم شبی در طریق مشهد غروي در موسم زیارت جماعتی از راهزنان [صفحه 439 ] مقتول ساختند و از وي دو دختر به جاي ماند و
دیگر از این سلسله سید زکیالدین است و او سفر خراسان کرد و از آنجا به هندوستان شتافت و در دهلی اقامت فرمود و هم در
صفحه 188 از 204
آنجا درگذشت و اولاد او در دهلی به جاي ماند و از بنی معیه در عراق کسی شناخته نماند مگر دختران سید تاجالدین محمد و سید
نصیرالدین حسن و این جمله فرزندان علی بن معیه و بنی حسن بن حسن بن اسمعیل الدیباج بن ابراهیم الغمراند که به شرح رفت.
ذکر اولاد ابراهیم بن اسماعیل الدیباج ابن ابراهیم الغمر بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
مادر ابراهیم ام ولد است و او ملقب بود به طباطبا ابوالحسن عمري گوید گاهی که کودك بود و پدرش اسمعیل خواست از بهر او
جامه بدوزد او را گفت اگر خواهی از بهر تو پیرهنی کنم و اگر نه قبائی بدوزم چون هنوز زبانش در اظهار مخارج حروف نارسا
بود خواست بگوید قبا قبا گفت طبا طبا و بدین کلمه ملقب گشت لکن اهل سواد گویند طبا طبا بزبان نبطیه به معنی سید السادات
است و ابونصر بخاري نیز از الناطق للحق چنین روایت می کند. بالجمله ابراهیم طبا طبا مردي با رصانت دین و رزانت یقین عقاید
خود را در حضرت امام رضا علیهالسلام معروض داشت و از شوائب شک و شبهت پاکیزه ساخت او را دو دختر بود یکی لبابه و آن
دیگر فاطمه و فاطمه به علوي عباسی شوهر کرد و یازده پسر داشت اول جعفر دویم ابراهیم سیم اسمعیل چهارم موسی پنجم هارون
ششم علی هفتم عبدالله هشتم محمد نهم حسن دهم احمد یازدهم قاسم اما جعفر و ابراهیم در حیات پدر درگذشتند اما اسمعیل و
موسی و هارون را کس نشان نداده است که صاحب فرزند بودند اما علی بن ابراهیم طباطبا؛ ابوالحسن عمري گمان کرده است که
او منقرض شد و ابوالغنائم بن صوفی با او متفق نیست و در شمار اولاد او گرفتهاند ابوعبدالله حسین بن محمد بن ابیطالب بن محمد
بن قاسم بن محمد بن قاسم بن علی [صفحه 440 ] ابن طباطبا را که مردي از علماي نسابه است اما عبدالله ابن ابراهیم طباطبا او و
برادرش احمد از یک مادرند و مادر ایشان جمیله دختر موسی بن عیسی بن عبدالرحیم ابن العلاست و از فرزندان اوست احمد بن
عبدالله که در سال دویست و هفتاد هجري در صعید مصر خروج کرد و احمد بن طولون او را مقتول ساخت و اولاد او منقرض
گشت. اما محمد بن ابراهیم طباطبا او مکنی است به ابوعبدالله در سال دویست و هفتاد و نهم هجري در ایام خلافت مأمون در کوفه
خروج کرد و ابوالسرایاسري بن منصور شیبانی از بهر او از مردم بیعت گرفت و کوفه را به تحت فرمان آورد و به اطراف آفاق
داعیان فرستاد و مردم را به بیعت خویش دعوت کرد و کارش بالا گرفت و ملقب شد به امیرالمؤمنین ناگاه در همین سال در شب
اول شهر رجب الاصم به مرض فجاءة درگذشت و از اولاد اوست محمد بن حسین بن جعفر بن محمد ابوالغنایم گوید عقبی از وي
نماند پسرش ابوالحسن گوید در مبسوط از براي او ذیلی یافتهام ابو عبدالله بن طباطبا گوید محمد صاحب فرزند بود و خود سفر دریا
کرد و ازو خبري بازنیامد و هم از فرزندان اوست جعفر بن محمد بن محمد بن ابراهیم طباطبا اما حسن بن ابراهیم طباطبا او با
برادرش قاسم از یک مادر است و مادر ایشان هند دختر عبدالله بن سهیل بن مسلم است و مسلم سفر روم کرد و از حسن دو پسر
بماند یکی علی و او صاحب ابن خمارویه است و آن دیگر احمد مصري و او متویه لقب داشت اما علی مادرش ام ولد بود ابونصر
بخاري گوید از مستلحقین است از سن چهارده سالگی و اولاد او را مستلحقه گفتند و الله اعلم. و از فرزندان علی بن طباطبا است
الشریف ابومحمد حسن بن علی بن محمد الصوفی المصري بن احمد شیخ الاهل بن علی بن ابراهیم بن علی بن الحسن بن طباطبا
معروف بابن بنت زریق مردي متصوف بود و از فرزندان او یک تن سخن طراز و شاعر بود و دیگر از بنی علی بن حسن بن
طباطباست ابوابراهیم اسمعیل بن ابراهیم ابن علی بن حسن بن طباطبا و او در سال دویست و هفتم هجري در مصر وفات [صفحه
441 ] نمود و در آنجا صاحب ولد بود. و هم از این سلسله است ابوالحسن ملقب به حمل بن ابی محمد حسن بن علی بن حسن بن
طباطبا و هم در مصر وفات یافت و او را فرزندان و برادران بود و احمد المصري الملقب به متویه بن حسن بن طباطبا صاحب ولد بود
و از فرزندان اوست ابوالحسن علی بن محمد بن احمد و او ملقب بود به کرکی و کرکی سفر مصر کرد و از برادران او است امیر
أبومحمد سید زاهد و او را پسري بود به نام یحیی و هم از این سلسله است امیر ابوالقاسم محمد و او نیز صاحب فرزند بود و از بنی
احمد المصري است ابراهیم و دیگر علی العفیف و دیگر حسین اولاد ابوالحسن محمد المصري معروف به مسجد ابن احمد بن
صفحه 189 از 204
حسن بن طباطبا و اولاد ایشان در مصر اقامت داشتند أما احمد بن ابراهیم طباطبا مکنی بود به ابوعبدالله و او را دو پسر بود یکی
محمد و کنیت او ابوجعفر بود و آن دیگر ابراهیم و ابواسمعیل کنیت داشت و از فرزندان ابوجعفر محمد است شاعر مجید مشهور
ابوالحسن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن طباطبا مولد او در اصفهان بود و صاحب اشعار فراوان است و از اشعار اوست که
می فرماید: الله یعلم ما أتیت خنا ان أکثر العذال او سفهوا ماذا یعیب الناس من رجل خلص العفاف من الانام له یقظانه و منامه شرع
کل بکل منه مشتبه ان هم فی حلم بفاحشۀ رجرته عفته فینتبه و محمد بن احمد بحصافت عقل وحدت ذکا معروف بود و از مصنفات
اوست کتاب عیار الشعر و دیگر کتاب تهذیب الطبع و دیگر کتاب العروض و دیگر کتاب فی المدخل الی معرفۀ المعمی من الشعر و
دیگر کتاب تقریض الدفاتر و در سال سیصد و بیست و دوم هجري وفات یافت و از این سلسله است ابوالحسن احمد الشاعر
الاصفهانی و برادرش أبوعبدالله الحسین نقیب اصفهان و ایشان پسرهاي علی بن محمد شاعرند و هم از این سلسله است ابوالحسن
محمد که او را در بغداد ابن بنت حصیه - باماله - گویند و نیز معروف است به ابن طباطبا و او را چهار پسر بود اول قاسم [صفحه
442 ] دوم محمد مکنی به ابوالبرکات سیم محمد مکنی به ابوالحسین چهارم محمد مکنی به ابوالمکارم. أما قاسم مردي منزوي بود
و اولاد او در بغداد همی زیستند و از اولاد او است شیخ الشریف نسابه أبوعبدالله حسین بن محمد بن أبیطالب ابن قاسم و هم از
فرزندان اوست الشریف أبومنصور نزار بن قاسم و از اولاد اوست اسد که مکنی بود به ابوالفتوح أما ابوالبرکات محمد بن ابی الحسن
البغدادي و او در مصر همی زیست أما ابوالحسین محمد بن ابی الحسن البغدادي مردي فاضل و نسابه بود سفر به طایح کرد از
فرزندان اوست مردي که او را حمزهي نقاش می نامیدند و به روایت أبوالحسن عمري و ابوالحسین او را با خویش نمی خواند این
هنگام ملازمت خدمت ابوالحسین یافت و مادرش در خدمت أبوالحسین مواظبت نمود. و أبوالحسین را فرزند دیگر بود ستوده خلق
و پسندیده خلق مکنی به ابوالحسن و او سفر موصل کرد و زنی هاشمیه تزویج نمود و از آنجا سفر شام کرد و در شام وفات نمود و
از وي دو پسر و دو دختر به جاي ماند أما ابوالمکارم محمد ابن ابی الحسن البغدادي وداع جهان گفت و چند دختر از وي باقی ماند
أما پسر دوم احمد بن طباطبا که ابراهیم نام داشت و مکنی به ابواسمعیل بود پسري آورد به نام قاسم و مکنی بود به ابومحمد و قاسم
را پسري بود به نام ابراهیم و ابراهیم پسري داشت که نیز قاسم نام او بود و شعر نیکو گفت و بر ابن معتز وارد شد و فرزندان آورد و
درگذشت. و هم از فرزندان ابراهیم بن احمد بن طباطباست ابوالحسن محمد بن احمد ابن ابراهیم بن احمد بن طباطبا و او معروفست
به اکیل الزنج و مولد او در عمان بود ابونصر بخاري در نسب او طعن آورده و از فرزندان اوست علی و دیگر حسن و دیگر حسین
بنو ابی الفضل زید بن محمد بن زید بن محمد بن محمد اکیل الزنج و هم از این سلسله است زید و دیگر حسن و دیگر حسین
بنویحیی بن محمد أکیل الزنج این جمله فرزندان احمد بن طباطبا بودند که به شرح رفت. [صفحه 443 ] أما قاسم بن ابراهیم طباطبا
کنیت او ابومحمد است و او را رسی می نامیدند مردي خداپرست و پارسا بود و مصنفات داشت و ادراك خدمت رضا علیهالسلام
نمود گویند سلطان هفت حمل دنانیر به سوي او هدیه فرستاد و ابومحمد نپذیرفت و از فرزندان اوست یحیی و دیگر اسحاق و دیگر
ابراهیم و دیگر داود و دیگر موسی و دیگر حسن و دیگر اسماعیل و دیگر سلیمان و دیگر عبدالله و دیگر محمد و دیگر حسین این
جمله بنی قاسم رسیاند اما یحیی مردي رئیس بود در أرض رمله نزول فرمود و در آنجا صاحب ولد گشت اما اسحاق از اجله
سادات بود در مدینه اولاد آورد و منقرض شد اما داود او دختري بود اما ابراهیم صاحب ولد بود و منقرض گشت اما موسی در
مصروفات کرد و از اولاد اوست علی المعروف بابن بنت قرعه و هو علی بن محمد الشاعر بن موسی اما حسن از سادات مدینه بود و
از فرزندان او حسین است و دیگر محمد مکنی به ابوالقاسم و دیگر حسن مکنی به ابومحمد و دیگر قاسم این جمله بنوعلی بن
حسناند. و دیگر در مصر از بنی طباطبا یکی طاهر و آن دیگر عباس است پسرهاي ابوهاشم حسن بن عبدالرحمان بن محمد بن
ابراهیماند و گمان قومی می رود که این ابراهیم از اولاد حسن بن قاسم بن طباطبا باشد اما اسماعیل مردي بزرگ و رئیس بود و
اولاد او در مصر می زیست و از ایشان است ابوعبدالله شعرانی در مصر و او سیدي جواد و مقدم بود و از ایشان است ادریس بن
صفحه 190 از 204
اسماعیل المصنف الرئیس زاهد ادیب ابن محمد شعرانی بن اسماعیل ابوالحسن عمري گوید اولاد ادریس در مصر بسیار شدند و از
ایشان است ابوالقاسم احمد النقیب بن محمد شعرانی مردي ادیب و شاعر بود این کلمات از اشعار اوست: خلیلی انی للثریا لحاسد و
انی علی صرف الزمان لواجد ایبقی جمیعا شملها و هی سبعۀ و افقد من أحببته و هو واحد و ابوالقاسم احمد نقیب را فرزندان بود از
جمله ابوعبدالله حسین بن علی بن ابراهیم بن ابوالقاسم احمد النقیب، عمري گوید اولاد او ساکن مصرند. [صفحه 444 ] و هم از
ایشان است ابوالقاسم احمد بن ابراهیم بن ابوالقاسم احمد النقیب و پسر او ابوالحسن علی بن احمد و او حافظ قرآن بود و محاسن
فراوان داشت و در مصر می زیست و پسر عم او بود ابراهیم ندیم که در شب عید به مرگ فجاءه درگذشت هو ابراهیم بن محمد بن
ابراهیم بن احمد النقیب و او را برادري بود به نام طاهر ابوالحسن عمري گوید ابراهیم و برادرش طاهر در قلت دین و ارتکاب
محرمات دلیر بودند. أما سلیمان بن قاسم الرسی او را در کوفه محلی رفیع بود از اولاد اوست الشریف ابوالفضل احمد الموصلی
الاعرج هو احمد بن محمد بن ابوالحسن العدل ابن محمد بن القاسم بن سلیمان و احمد را پسري بود در موصل و برادري داشت در
بغداد که به دست مردي علوي مقتول گشت و برادر دیگر داشت مکنی به ابوالحسن در اراضی شام معروف به اصفهانی بود و
صاحب فرزند بود. و از ایشان است ابوالحسن موهوب الاعرج و در بصره دلال الدور بود و او پسر عبدالله بن أحمد بن ابراهیم بن
سلیمان است و ازو چند دختر ماند و هم از این سلسله است بنوتورون و از بنوتورون است پسر ابومنصور جعفر بن احمد بن محمد
تورون بن ابراهیم بن سلیمان و از ایشان است موسی پسر سلیمان که در صنعا مقتول شد و او را پسري بود به نام محمد مکنی به
ابوالحسن در بغداد صاحب فرزندان شد و ایشان را بنوالرسی گفتند، اما عبدالله بن قاسم الرسی، او را فرزند آمد. و اما محمد بن
قاسم رسی و او در مدینه سیدي عالم بود و اولاد او در جبل رس و حجاز می زیستند و از اولاد اوست علی شاعر پسر عبدالله بن
محمد بن القاسم و این علی را پسري بود به نام قاسم و او در یمن ظهور کرد و او امام زیدیه است و قاسم را برادري بود که برکات
نام داشت او نیز در بلاد دیلم مردم را به خویش دعوت نمود جماعتی او را بپذیرفتند چون از دیلم سفر کرد او را انکار کردند گاهی
که دیگر باره دیدار کردند اقرار آوردند و قاسم را پسري بود که حسین نام داشت بعد از قاسم مقام و مکانت پدر یافت و صاحب
ولد بود. و از بنی عبدالله بن محمد بن قاسم الرسی است محمد بن سلیمان بن عبدالله و [صفحه 445 ] او ملقب بود به صحصاح و
عقبی نداشت و هم از ایشان است حصحاص هو حسین بن احمد الناشب بن عبدالله او را نیز عقبی نبود و هم از بنی عبدالله است
ابوالقاسم ادریس بن عبدالله بن محمد بن قاسم الرسی و او ملقب بود به ابوالسکون و برادري داشت ملقب به ابونعیم از ایشان نیز
ولدي نشناختهایم. و از بنی محمد بن قاسم الرسی است الشریف ابوالحسن محمد الواسطی ملقب به تاج الشرف بن حسن بن جعفر
بن قاسم و او را چند دختر بود ابوالحسن عمري گوید او را دو برادر بود در بصره و از بنی قاسم بن محمد بن قاسم الرسی است
الشریف الصالح مبشر و دیگر ابراهیم و دیگر کیتم و دیگر برکات ایشان بنی احمد بن قاسم بن محمدند و احمد را در بادیه اولاد
فراواناند در حوالی مدینه. و از بنی محمد بن قاسم الرسی است زید الاسود او را عضدالدولۀ بن بویه احضار کرد و دختر خود را که
شاهان نام داشت با او کابین بست نقباي شیراز و جز ایشان از اولاد اویند و زیدالاسود سه پسر داشت اول حسین دوم محمد سیم
یحیی و یحیی پسري داشت به نام زید و از این روي کنیت او ابوزید بود به روایتی یحیی به بلاد یمن سفر کرد اما محمد بن زید
الاسود ملقب بود به ابوجعفر و او پسري آورد که علی نام داشت اما حسین بن زیدالاسود دو پسر آورد یکی علی و آن دیگر زید
که مکنی بود به ابوالحسین و ملقب بود به عزالدین السیرافی، از علی خبري بما نرسیده. اما ابوالحسین پنج پسر داشت اول علی دوم
هبۀ الله سیم امیر شاه چهارم محمد پنجم ابوالظفر بن الاشرف النسابه عزیزي، از علی و عزیزي عقبی معروف نیست اما هبۀ الله دو پسر
آورد یکی حیدر و آن دیگر عقیل اما امیر شاه را پسري بود به نام ابوالمختار و او داعی بود اما محمد چهار پسر آورد اول علی دوم
زید سیم احمد چهارم حسین از علی و احمد عقبی معروف نیست اما زید مکنی بود به ابوالحسن و نقابت شیراز داشت و پسري
[ آورد به نام محمد و مکنی به ابوجعفر. اما حسین مکنی بود به ابوعبدالله و ملقب بود به عمادالدین و نقیب النقباء بود [صفحه 446
صفحه 191 از 204
در شیراز او را دختري بود و پسري آورد به نام جعفر مکنی به ابوالمعالی ملقب به شرفالدین و جعفر را چهار پسر بود اول موسی
دوم محمد سیم اسحاق چهارم اسماعیل اما موسی مکنی بود به ابوالغنائم و منقرض شد اما محمد ملقب بود به شهابالدین او قاضی
القضاة بود در شیراز و پسري آورد به نام علی و ملقب به جلالالدین و او را دو پسر بود یکی حیدر و آن دیگر ابراهیم اما حیدر
پسري آورد به نام علی و ملقب بود به جلالالدین. اما ابراهیم سه پسر آورد یکی جعفر و آن دیگر حیدر سیم علی اما جعفر ملقب
بود به تاجالدین و نقیب النقبا بود در شیراز اما علی پسري آورد به نام عضدالدین اما حیدر دو پسر داشت یکی ابراهیم و آن دیگر
علی اما ابراهیم چهار پسر داشت اول محمد دوم حسن سیم محمود چهارم حیدر اما علی ملقب بود به نصرةالدین و او را پسري بود
که زید نام داشت و زید را پسري بود به نام ابراهیم. اما اسحاق ابن ابی المعالی پسري آورد به نام محمد ملقب به شرفالدین و او
قاضی القضاة بود در شیراز. و شرفالدین را پنج پسر بود اول اسحاق دوم اسماعیل سیم جعفر چهارم حسین پنجم یعقوب اما اسحاق
در شیراز قاضی القضاة بود و چهار پسر داشت اول حسین دوم اسماعیل سیم عیسی چهارم یحیی و سه دختر داشت اول ام کلثوم دوم
فاطمه سیم مریم اما حسین بن اسحاق ملقب بود به ناصرالدین و پسري آورد به نام علی ملقب به نصرةالدین و پسر دیگر داشت به
نام حسین مکنی به ابوسعید اما حسین را پسري بود که نامش معروف نیست اما اسماعیل بن اسحاق سه پسر داشت اول محمد دوم
طاهر سیم اسحاق اما محمد را نیز پسري بود به نام اسحاق اما طاهر پسري داشت به نام محمود اما یحیی بن اسحاق ملقب بود به
معزالدین و مکنی بود به ابوجعفر شرح حال او بما نرسیده. اما اسماعیل ملقب بود به عضدالدین و مکنی بود به ابوشجاع و در شیراز
قاضی القضاة بود و او را پسري بود به نام حیدر ملقب به مجدالدین و حیدر را پسري [صفحه 447 ] بود به نام احمد ملقب به
علاءالدین و احمد را پسري بود به نام محمد و از وي عقبی نماند. اما جعفر بن قاضی شرفالدین ملقب بود به تاجالدین و قاضی
القضاة بود و دو پسر داشت یکی داود و آن دیگر محمد اما داود شرح حالش معروف نیست اما محمد دختري آورد نامش فاطمه اما
حسین بن قاضی و شرفالدین پسري آورد به نام زکریا اما یعقوب بن قاضی شرفالدین دو پسر آورد یکی محمد و آن دیگر
جعفر، اما اسماعیل بن ابوالمعالی مکنی بود به ابومنصور و ملقب بود به قوامالدین و او پسري آورد که ابراهیم نام داشت و ابراهیم را
چهار پسر بود اول محمود دوم حسن سیم حسین چهارم اسمعیل. اما محمود بن ابراهیم مکنی بود به ابوالمعالی و ملقب بود به
شرفالدین و او را دو پسر بود یکی محمد که مکنی بود به ابوالمفاخر و آن دیگر زید نام داشت از محمد عقبی به جاي نماند و
زید پسري آورد و او را محمد نام گذاشت اما حسن بن ابراهیم ملقب بود به صدرالدین و دو پسر آورد یکی مهدي و آن دیگر
هادي. اما حسین بن ابراهیم ملقب بود به نظامالدین و مکنی بود به ابوالمحاسن و او دو پسر آورد یکی ابراهیم و آن دیگر حسن و از
حسین پسري آمد به نام حسن و از حسن پسري آمد که احمد نام داشت و او وزیر و نقیب بود و کنیت او ابوالحسن است و لقبش
قطبالدین است به دست غازان خان مقتول گشت و اولاد او در شیراز منصب نقابت داشتند و عددي کثیر شدند و ابراهیم بن
نظامالدین پسري آورد که یحیی نام داشت و یحیی را پسري بود به نام علی اما اسمعیل بن ابراهیم بن اسمعیل ابن ابی المعالی ملقب
بود به قوامالدین و مکنی بود به ابومنصور سه پسر آورد اول حمزه دوم ابراهیم سیم علی، و دو دختر داشت و علی را دختري بود و
ابراهیم ملقب شد به قطبالدین و دو پسر آورد یکی ابومنصور و آن دیگر حسن و ابومنصور را نیز دو پسر بود یکی علی و آن دیگر
محمد و علی را دو دختر بود و محمد را سه پسر بود اول منصور دویم حسن سیم ابوطاهر و از حسن فرزندي آمد به نام محمود.
[صفحه 448 ] اما حمزة بن اسمعیل بن ابراهیم بن اسمعیل بن ابی المعالی مکنی بود به ابوطاهر و ملقب بود به مجدالدین پسري آورد
به نام علی ملقب به نصرةالدین و علی را سه پسر بود اول اسمعیل دوم محمد سیم حسن و از حسن دختري آمد و اسمعیل مکنی بود
به ابوالحسن و او را پسري بود به نام حسن مکنی به ابوتراب ملقب به ناصرالدین و حسن را سه پسر بود اول محمد دوم اسمعیل
ملقب به مجدالدین سیم اسحاق ملقب به عزالدین اما محمد ملقب بود به قطب الدین و مکنی بود به ابوزرعه و او در عهد سلطان
ابوسعید قاضی و نقیب الممالک بود و او را دو پسر بود یکی جعفر ملقب به مجدالدین و آن دیگر ابراهیم ملقب به قوامالدین و این
صفحه 192 از 204
جمله بنی رسیاند که مرقوم شد و بنی رسی در شیراز فراوان شدند.
ذکر اولاد حسین بن قاسم الرسی ابن ابراهیم بن احمد بن ابراهیم طباطبا بن اسمعیل الدیباج بن ابراهیم غمر بن حسن مثنی بن حسن
بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
حسین بن قاسم مکنی بود به ابوعبدالله منزلتی شایسته و کرامتی بسزا داشت و پسر اوست عبدالله العالم و از فرزندان او است ابویعلی
بزاز در بصره و ابوالحارث هبۀ الله در جیرفت کرمان و هم از اولاد اوست قائد و دیگر اسحاق و دیگر حسن و دیگر میمون و دیگر
سلیمان و ایشان بنی محمد بن اسحاق بن عبدالله بن حسین ابن قاسم الرسیاند و اولاد ایشان در حجاز فراوانند و نیز از بنی عبدالله
است عبدالرحمان بن یحیی بن عبدالله ملقب به فاضل و پسرش حسین که معروف بود به امام الراضی و همچنان حمزة بن حسین بن
یحیی که او را نفس زکیه گفتند و پسرش علی بن حمزه که معروف بود به عالم. و نیز علی را پسري بود که حمزه نامیدند و ملقب
بود به منتخب و این حمزه پسري آورد به نام سلیمان او را تقی نامیدند و سلیمان پسري آورد و حمزه نام نهاد و معروف شد به جواد
و از حمزه پسري آمد که عبدالله نام داشت و او در بلاد یمن [صفحه 449 ] سلطنت یافت و عبدالله را پسري بود به نام محمد مکنی
بود به ابوعبدالله و این جمله ائمهي زیدیهاند و ایشان را در یمن عقب بسیار است و از اولاد حسین بن قاسم الرسی است علی بن
حسین بن قاسم و او را نیز پسري بود که حسین نام داشت و عقب نیاورد و هم از فرزندان حسین بن قاسم الرسی است یحیی بن
الحسین و او مکنی بود به ابوالحسین از ائمه زیدیه است مردي شجاع و شاعر و مصنف بود، در یمن ظهور کرد و ملقب شد به هادي
الی الحق، جبه صوف جامه می کرد و بنفس خویش جهاد می فرمود و او در فقه در مذهب زیدیه مصنفات بزرگ است نزدیک به
مذهب ابوحنیفه. در سال دویست و هشتاد در ایام معتضد ظهور کرد و هفت سال در مکه خطبه به نام او کردند و در سال دویست و
نود و هشت وداع جهان گفت و این وقت هفتاد و هشت ساله بود و فرزندان او ائمه زیدیه بودند و در شمار ملوك یمناند. و از بنی
عبدالله بن حسین بن قاسم است الحسین الاطروش بن الحسین بن ابراهیم بن عبدالله و از براي او عقبی نشناختهایم و از فرزندان اوست
ابومحمد حسن قتیل فیل پسر یحیی که ملقب به هادي بود و فیل نام کوهی است در صعده یمن و حسن قتیل را دو پسر بود یکی
یحیی و آن دیگر حسین و از ایشان فرزند نماند ابوالحسن عمري گوید یحیی فیلی صاحب ولد بود و همچنین از فرزندان او است
ابوالقاسم محمد القائم بعد از پدرش یحیی ملقب شد به مرتضی و او را مکانتی بلند بود و فرزندان او در یمن و خوزستان زیستند. و
هم از ایشانست قاسم بن محمد بن یحیی و از این سلسلهاند ملوك یمن و هم از اولاد یحیی هادي است ابوالحسن احمد بن یحیی
الملقب به ناصر لدین الله و این ناصر از ائمه زیدیه است مردي فارس و کثیر المحاسن بود لکن مرض نقرس او را از قتال باز می
داشت و او را بعضی از مردم از ناصر کبیر حسینی باز ندانستهاند و خطا کردهاند بالجمله از فرزندان اوست ابوالغطمش الفارس
روزي در مبارزت بر دشمن دست یافت و او را بکشت جماعتی از دشمنان بر قتل او اقتحام کردند و او همچنان رزم همی داد و
مراجعت همی کرد تا به سلامت بجست پدرش ناصر [صفحه 450 ] لدین الله این شعر انشاد کرد: ان لا أثب فقد ولدت من یثب کل
غلام کالشهاب الملتهب و ناصر در سال سیصد و بیست و چهار هجري وفات نمود و ناصر احمد بن یحیی الهادي را پنج دختر بود
اول فاطمه ملقب به صالحه دوم زینب سیم خدیجه چهارم حسنه مسمی بکلثم پنجم فاطمۀ الصغري و سیزده پسر داشت اول شعیب
دوم عبدالله سیم محمد چهارم رشید پنجم حسین ششم ابراهیم هفتم علی هشتم محمد نهم اسمعیل دهم داود یازدهم حسن دوازدهم
یحیی سیزدهم قاسم. أما شعیب بلاعقب بود أما عبدالله مکنی بود به ابومحمد و از وي دختري آمد أما محمد مکنی بود به ابوالقاسم
عمري گوید در خمر شرهی عظیم داشت او را حد خمر زدند و فرزندان او در مصر و حلب و دیگر بلاد بسیار شدند و از ایشانست
احمد مکنی به ابوالسرایا ملقب به شریق الدوله و از اولاد اوست ابوتراب و دیگر علی و دیگر داود و جز ایشان اما رشید بن ناصر
مکنی بود به ابوالفضل ابوالحسن عمري گوید اولاد او در حلب می زیستند أما حسن بن ناصر مکنی بود به ابوعبدالله اولاد او در
صفحه 193 از 204
یمن اقامت نمودند أما ابراهیم بن ناصر مکنی بود به ابوالغطمش مردي شجاع و فارس این سلسله بود و صاحب ولد بود أما علی بن
ناصر مکنی بود به ابوالحسن و صاحب ولد بود أما محمد الثانی بن الناصر مکنی بود به ابوالقاسم و ملقب بود به مهدي و صاحب
اولاد بود و سفر عراق کرد و این محمد جز برادرش محمد اول است که او نیز مکنی به ابوالقاسم بود و محدود بر خمر بود. بالجمله
قاضی أبوعلی تنوخی در کتاب نشوات المحاضره نگاشته که محمد ثانی از یمن سفر عراق کرد و سالی چند در بصره اقامت فرمود
بعد از أبوعبدالله داعی هیچکس را فضیلت او نبود همواره مردم را به خداوند دعوت فرمودي و در مجالس وزراء و امراء و اگر نه در
بیت خویش جز به مواعظ و نصایح زبان نگشودي و از أمر به معروف و نهی از منکر و جهاد فی سبیل الله و تخویف من الله و ذکر
[ آخرت خویشتنداري نفرمودي و بیشتر ملبس به طیلسان بودي و علم کلام را از أبی [صفحه 451 ] اسحاق بن عباس تشتري [ 41
غلام ابی علی بن خلاء العسکري که او نیز غلام ابی هاشم جبائی بود فراگرفت و در فقه نیز فحلی بود و فقه را با کلام در ابلاغ
مقصود هنگام احتجاج مختلط می ساخت. و هم أبوعلی تنوخی گوید گاهی که محمد ثانی از نزد أمیر عضدالدوله مراجعت کرده
به اهواز آمد و وارد شد بر أبوالقاسم علی بن حسین بن ابراهیم کاتب شیرازي دختر زادهي ابوالفضل عباس بن نسا و او در سراي
خود مجلسی کرده بود از اشراف اهواز و عمال معزالدوله، چون محمد ثانی درآمد و بنشست از وي سؤال کردند که آیا در قیامت
مردمان خداوند تبارك و تعالی را دیدار خواهند کرد فرمود خداوند نه در دنیا و نه در آخرت با چشم سر دیده نشود و مذاهب
معتزله را به احسن قصص و ابلغ کلام بیان فرمود و گفت مذهب من و پدران من که از جد خود علی علیهالسلام فرا گرفتهاند جز
این نیست و بر نفی رؤیت چندان أدله لایحه و براهین واضحه اقامه نمود که ساثل ساکت گشت این وقت ابوالقاسم علی بن الحسین
از کمال شوق بگریست و روي با محمد ثانی کرد و گفت سپاس خداوند را که مرا زنده گذاشت تا مانند تو مردي را از اهل بیت
دیدار کردم. اما اسماعیل بن ناصر در خوزستان اقامت نمود و از فرزندان ابوالحسین و ابویعلی ایشان نیز صاحب ولد بودند اما داود
بن ناصر و او مکنی بود به ابوالحمد و او از اجله مشایخ و فضلا بود و پسرش قاضی، محل ابومحمد بن ابی الحمد یافت و در
خوزستان جلالتی به کمال داشت و اولاد او از بزرگان خوزستان و اهواز بودند. اما حسن بن ناصر مکنی بود به ابومحمد و ملقب
بود به المنتجب لدین الله و بعد از پدر مکانت پدر یافت و اولاد او در خوزستان همی زیستند. اما یحیی بن ناصر مکنی بود به
ابوالحسن و ملقب بود به منصور و او محلی بود بعلم و فضل، ابوعلی تنوخی در کتاب نشوات المحاضره رقم کرده که یحیی مردي
از خویشاوندان خود را که ابوالحسن کنیت داشت در ایام ابوعبدالله محمد بن [صفحه 452 ] الداعی روانه بغداد نمود و فرمود
ابوعبدالله را به میزان اختبار بسنج اگر او را از من افضل و اولی یافتی و شایسته امامت دانستی به سوي من مکتوب کن تا با او بیعت
کنم و از جانب او داعی باشم چون رسول یحیی بن ناصر روزي چند با ابوعبدالله ببود و مکانت قدر او را بدانست پنهانی با او بیعت
کرد. و یحیی بن ناصر محلی بعلم و آداب نفس و فصاحت و طلاقت لسان بود و هیچ علوي حضري افصح ازو دیده نشده و در
اواخر عمر ترك خضاب گفت. و از فرزندان اوست علی که ملقب به حراب بود و او را پسري بود به نام جعفر مکنی به ابوالفضل اما
قاسم ملقب بود به مختار و مکنی بود به ابومحمد و مادرش رسیه نام داشت و در صعده یمن می زیست یک تن از بزرگان ائمه
زیدیه بود و او دوازده تن پسر داشت اول سلیمان دوم علی سیم جعفر چهارم حسین پنجم یوسف ششم ملیخا هفتم اسمعیل هشتم
حسین نهم احمد دهم یحیی یازدهم عبدالله زاهد دوازدهم محمد. اما ملیخا بعد از پدر مکانت پدر یافت و از وي ولدي رقم
نکردهاند و همچنین سلیمان و علی و جعفر و حسین و یوسف عقب نداشتند اما اسمعیل سفر حلب کرد و دختر عمش رشید را کابین
بست و فرزند آورد، اما حسین پسري آورد به نام یحیی و قبل از پدر وفات یافت و پسر دیگر داشت به نام قاسم، ابونصر بخاري
گوید فرزندان قاسم بن حسین بن قاسم المختار بن ناصر همگان فقیه بودند اما احمد پسري آورد به نام حسین و شرح حال او معلوم
نیست اما یحیی صاحب فرزند بود اما عبدالله زاهد فرزندان آورد. اما محمد یک تن از ائمه زیدیه است در صعده یمن جاي داشت و
به روایتی منتصر لقب داشت و او را نه پسر بود اول قاسم دوم محسن سیم مطهر چهارم یحیی پنجم حسین ششم یوسف هفتم حمزه
صفحه 194 از 204
هشتم ابراهیم نهم عبدالله اما قاسم و محسن فرزند نیاوردند اما مطهر و یحیی و حسین اندك اولاد بودند، اما یوسف فرزندي آورد
مکنی به ابوالقاسم سفر بصره کرد و ابو الغنائم عمري نسابه را دیدار نمود و درایله وفات کرد او را در آنجا به خاك سپردند و دو
پسر از وي بماند اما حمزه پسري [صفحه 453 ] آورد اما ابراهیم ملقب بود به مؤید صاحب اولاد بود اما عبدالله ملقب بود به معتضد و
صاحب اولاد بود این جمله اولاد ابراهیم غمر بودند که به شرح رفت.
ذکر اولاد حسن مثلث بن حسن مثنی ابن حسن سبط بن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهم السلام
حسن مثلث را شش پسر بود اول طلحه دوم عباس سیم حمزه چهارم ابراهیم پنجم عبدالله ششم علی: أما طلحه او را فرزند نبود اما
عباس صاحب ولد بود لکن منقرض شد اما حمزه در حیات پدر وفات کرد اما ابراهیم شرح حال او معلوم نشد اما عبدالله مکنی بود
به ابوجعفر و مادرش ام عبدالله دختر عامر بن عبدالله بن بشر بن عامر ملاعب الأسنۀ بن مالک بن جعفر بن کلاب بود او را منصور
دوانیق با پدرش محبوس داشت و در چهل و شش سالگی در حبس وفات نمود ابونصر بخاري گوید او را عقبی نبود و ابوالحسن
عمري گوید صاحب اولاد بود. اما علی مکنی بود به ابوالحسن مردي عالم و پارسا بود و معروف بود به علی عابد ذوالثفنات او را
منصور دوانیق با اهلش محبوس بداشت تا در حبس وفات نمود و هنگامی که سر به سجده داشت چون او را جنبشی دادند مکشوف
شد که مرده است عمري گوید او را در حبس بکشتند ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبیین گوید اولاد امام حسن علیهالسلام
را چون خواستند در حبسخانه از قید و سلسله رهائی دهند رضا ندادند و گفتند همی خواهیم خداي را با این قید و بند ملاقات کنیم
و عرض کنیم که از دوانیق بپرس چرا ما را در بند کشیده و ابوالحسن را چهار دختر بود اول رقیه دوم فاطمه سیم ام کلثوم چهارم ام
الحسن و پنج پسر داشت اول محمد دویم عبدالله سیم عبدالرحمن چهارم حسن پنجم حسین مادر ایشان زینب دختر عبدالله محض
می نامیدند اما محمد و عبدالله در حیات پدر وفات کردند اما عبدالرحمن دختري « الروح الصالح » است و شوهرش علی العابد را
[ آورد که رقیه نام داشت. [صفحه 454
ذکر احوال حسین بن علی العابد صاحب فخ
حسین بن علی العابد با جماعتی از سادات علوي و جمعی از اهل بیت خود در زمان هادي عباسی در طلب خلافت بیرون شد و
موسی بن عیسی بن علی و محمد بن سلیمان ابن منصور با لشکري ساخته به مقاتلت او تاختند و در سال یکصد و شصت و نهم
هجري و به روایتی در سال یکصد و هفتاد، در یوم ترویه در ارض فخ قتال دادند و جمعی کثیر از سادات علوي مقتول شد و حسین
نیز شهید گشت سر او را حمل کرده به نزد هادي آوردند هادي کردار ایشان را مکروه داشت و شرح این قصه انشاء الله در جاي
قَالَ لَمْ یَکُنْ لَنَا بَعْدَ » خود مذکور خواهد شد. ابونصر بخاري از امام ابوجعفر محمد الجواد بن علی الرضا علیهما السلام روایت کرده
می فرماید از براي ما اهل بیت بعد از کربلا قتلگاهی بزرگتر از فخ دیده نشد و حسین صاحب فخ را « الْطَّفِّ مَصْ رَعٌ أَعْظَمُ مِنْ فَخٍّ
فرزند نبود اما برادر شهید فخ حسن بن علی العابد که معروف است بمکفوف ینبعی صاحب ولد بود و اولاد حسن مثلث جز از وي
نیست او را شش دختر بود و سه پسر اما پسران اول عبدالله دوم محمد سیم علی و مادر ایشان سکینه دختر محمد فارسی است،
ابونصر بخاري گوید اولاد حسن مثلث از عبدالله بن حسن مکفوف بن علی العابد بن حسن مثلث است و این نسب صحیح است لکن
در برادرانش محمد و علی علماي نسابه خلاف کردهاند که اولاد آورده باشند. بالجمله عبدالله بن حسن مکفوف را سه پسر بود اول
محمد دویم حسن سیم علی اما محمد بن عبدالله از فرزندان اوست ابوالزواید محمد بن حسن بن محمد بن عبدالله بن الحسن
المکفوف و او را ابوالزواید گفتند از بهر آن بود که در شعر و کلام سخن به زیادت می راند و او سفر نوبه کرد و اولاد او در نوبه و
حجاز و عراق فراوان شدند و او را نیز پسري بود به نام عبدالله و همچنین اولاد او در حجاز و عراق زیستند. اما حسن بن عبدالله بن
صفحه 195 از 204
حسن مکفوف ابوالحسن عمري گوید مردي بدوي بود و از اولاد [صفحه 455 ] اوست موسی و دیگر برکات و دیگر محمود و دیگر
محمد اما علی بن عبدالله بن حسن المکفوف او را در دمشق فرزندان و برادران بود از فرزندان اوست کتیم بن ابوالقاسم سلیمان
الجرار بن ابی الصخر محمد بن علی بن عبدالله و هم از فرزندان اوست عیسی بن علی بن ابی محمد جعفر بن علی بن عبدالله و او از
حسناء دختر داود پسري داشت به نام احمد و او نیز صاحب ولد بود این جمله اولاد حسن مثلث بن حسن مثنی بن حسن بن علی بن
ابیطالب علیهما السلاماند که رقم شد.
ذکر اولاد جعفر بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
جعفر را شش دختر بود اول فاطمه دوم رقیه سیم زینب چهارم ام الحسین پنجم ام الحسن ششم ام القاسم اما ام الحسن به حباله نکاح
عمر بن محمد بن عمر بن علی بن ابیطالب علیهالسلام درآمد بعد از جعفر بن سلیمان بن علی بن العباس و او را چهار پسر بود اول
عبدالله دوم قاسم سیم ابراهیم چهارم حسن اما عبدالله و قاسم بلاعقب بودند اما ابراهیم مادرش ام ولد بود از رومیه که او را عنان می
نامیدند. و از اولاد اوست جعفر بن ابراهیم و عبدالله بن جعفر بن ابراهیم و مادر عبدالله آمنه دختر عبیدالله بن حسین الاصغر بن علی
بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهمالسلام بود. و این عبدالله در ایام خلافت مأمون سفر فارس کرد گاهی که در سایه درختی
بخفته بود جمعی از خوارج بر او تاختند و او را مقتول ساختند و از وي جز دختري به جاي نماند و او را محمد بن جعفر بن عبیدالله
بن حسین اصغر کابین بست و در سراي او وفات یافت و ابراهیم بن جعفر بن حسن بن حسن مثنی منقرض شد. ابونصر بخاري گوید
جماعتی در شیراز خود را منسوب به ابراهیم بن جعفر می دارند صحیح نیست بلکه اولاد جعفر جز از پسرش حسن نیست، و این
حسن آن کس است که از مقاتلت فخ تخلف کرد و او را چند دختر بود یکی فاطمۀ الکبري بود که معروف بود به ام جعفر و او را
عمر بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن [صفحه 456 ] ابیطالب علیهالسلام تزویج کرد و پنج پسر داشت اول سلیمان دوم ابراهیم
سیم محمد چهارم عبدالله پنجم جعفر اما سلیمان و ابراهیم در حیات پدر وفات کردند. اما محمد معروف بود به سلیق و مادرش
ملیکه دختر داود بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب است و محمد سلیق یک دختر داشت به نام عایشه و دو پسر داشت یکی
محمد و آن دیگر علی و مادر ایشان فاطمه دختر محمد بن قاسم بن محمد بن علی بن ابیطالب است اما محمد در حیات پدر وفات
کرد. اما علی معروف بود به ابن المحمدیه و او را هفت تن اولاد بود چهار دختر اول فاطمه دوم خدیجه سیم رقیه چهارم علیه و سه
پسر داشت اول محمد دوم احمد سیم حسن اما محمد ملقب بود به هج و میناث بود اما احمد معروف بود به ابوصبیحه یا ابی سبحه
او نیز میناث بود اما حسن مادرش ام ولد بود و از اولاد اوست محمد المجد هو محمد بن علی بن جعفر بن عبیدالله بن حسن بن علی
بن محمد بن حسن بن جعفر و اولاد او در قریه راوند که از توابع کاشان است سکون اختیار کردند. و هم از اولاد حسن بن علی بن
محمد سلیق است عبیدالله و او مکنی بود به ابوالفضل و در همدان اقامت فرمود و فرزندان او متفرق شدند در قزوین و مراغه و
همدان و راوند کاشان و از ایشان است در مراغه ابوالهول داعی و برادرانش عبیدالله و یحیی و احمد و حمزه و مسافر، این جمله
اولاد ابوجعفر محمد بن أبوالحسین احمدند که معروف بود به قتیل دیلم در همدان، و احمد پسر ابوالفضل عبیدالله بن حسن بن علی
بن محمد است. و از ایشان است در کاشان سید عالم محدث مصنف ضیاءالدین بن فضل الله بن علی بن عبیدالله بن محمد بن
عبیدالله بن محمد بن عبیدالله بن حسن بن علی بن محمد سلیق و از اولاد ضیاءالدین است تاجالدین ابومیرة بن کمالالدین ابوالفضل
بن احمد بن محمد بن ابوالرضا سید ضیاءالدین، و تاجالدین دو پسر داشت یکی زکیالدین محمد و آن دیگر عزالدین علی اما
زکیالدین محمد دو پسر آورد یکی مرتضی و آن دیگر لطیف اما مرتضی پسري داشت به نام مسعود و مسعود پسري آورد به نام
مرتضی [صفحه 457 ] اما لطیف دو دختر داشت یکی را ابوالفوارس شاه شجاع کابین بست و پسري آورد به نام زینالعابدین و قبل
از تزویج شاه شجاع از شوهر دیگر نیز اولاد داشت. اما عزالدین علی سه پسر آورد اول محمد دوم حسین سیم احمد و همچنان
صفحه 196 از 204
حسین سه پسر داشت اول محمد دوم علی سیم جعفر و در مراغه فرزندان عبیدالله بن ابوالحسین احمد قتیل دیلم سه تن برادر بودند
یکی ناصر الکبیر دوم ناصر الصغیر نیز نامش احمد بود سیم ابوالفوارس حسن ملقب بود به ناوي و ایشان در مراغه صاحب فرزندان
بودند شیخ شرف نسابه گوید و از اولاد ایشان در بغداد عبیدالله بن علی بن ابوالفضل عبیدالله بن حسن بن علی بن محمد السلیق را
دیدار کردم در ایام نقابت ابوالحسن علی بن احمد العمري و او ولدي در بخارا داشت این جمله بنی سلیقاند.
ذکر اولاد عبدالله بن حسن ابن جعفر بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
مادر عبدالله ام ولد بود و او را چهار پسر آمد اول محمد دوم جعفر سیم حسن چهارم عبدالله و مادر این فرزندان ام کلثوم دختر علی
طبیب بن عبیدالله بن محمد بن عمر الاطرف بن علی بن ابیطالب است، اما محمد پسري آورد به نام حسن مکنی به ابواحمد ملقب به
سداب و او بلاعقب بود اما جعفر قبل از پدر وفات کرد. اما حسن مکنی بود به ابوداود و از اولاد اوست ابوالحسین زید بن علی
الرازي بن محمد بن حسن بن عبدالله بن حسن بن جعفر بن حسن مثنی و در اهواز زید را دو پسر بود و بعضی گفتهاند محمد بن
حسن فرزند نیاورد جز دختري و قصه زید انشاء الله در جاي خود به شرح خواهد رفت. بالجمله دختر محمد بن حسن را در اهواز
پسر نقیب اهواز تزویج کرد، اما عبدالله بن عبدالله بن حسن بن جعفر و او امیري جلیل بود و او را مأمون ولایت کوفه داد، ابونصر
بخاري از ابوطاهر احمد بن عیسی بن عبدالله بن محمد بن عمر [صفحه 458 ] بن علی در کتاب خویش روایت می کند که عبدالله بن
عبدالله جز از صفیه دختر عبیدالله عقبی نداشت و جز او گفتهاند از اولاد اوست محمد الادرع مکنی به ابوجعفر و دیگر علی مکنی به
ابوالحسن و دیگر محمد مکنی به ابوالفضل و دیگر محمد ثانی مکنی به ابوسلیمان و نیز ابوالحسن عمري گوید عبدالله بن عبدالله را
چند دختر بود مادر بعضی از ایشان دختر خالهي او رمله دختر حسین بن علی الطبیب العلوي عمري بود و از فرزندان عبدالله است
ابراهیم و او در غرب وفات یافت بخاري گوید در کاشان و نیشابور از اولاد عبدالله عدد کثیر است. اما ابوالفضل محمد بن عبدالله و
از فرزندان او است محمد بن احمد بن محمد بن علی ابوالقاسم الاحول بن محمد بن عبیدالله ابوالقاسم الزاهد المتکلم و او دختر
عبدالله بن عباس متکلم معتزلی را کابین بست و در رامهرمز اقامت نمود و از فرزندان او است علی بن ابیطالب احمد بن ابوالعباس
الاعرج بن محمد بن ابوالقاسم الاحول و هم از اولاد ایشان است حسن بن محمد بن محمد بن عبدالله و هم از اولاد او است علی بن
حمزة بن حسن بن محمد بن عبدالله و هم از اوست محمد بن علی بن حسن بن محمد بن عبدالله و برادرانش. اما ابوسلیمان محمد بن
عبدالله بن عبدالله بن حسن بن جعفر مادر او ام ولد است و از فرزندان اوست محمد بن احمد ابوسلیمان بن محمد، ابونصر گوید
اولاد او در فارس فراوانند و نیز از فرزندان ابوسلیمان محمد بن عبیدالله بنی اکشکیش است و هو محمد بن علی بن ابوسلیمان محمد
بن عبدالله و بیشتر از ایشان در شام زیستند. اما ابوالحسن علی بن محمد بن عبدالله ملقب بود به باغر و این لقب بدان یافت که با باغر
ترك غلام متوکل عباسی که مردي نیرومند بود و تیغ بر متوکل راند مصارعت کرد و در کشتی بر او غلبه جست و مردم در عجب
شدند و سید را باغر لقب دادند و مادر او بنی شیبان بود و فرزندان او فراوان شدند. و از اولاد اوست ابومکسوره ابوجعفر محمد بن
ابوالفضل محمد بن علی باغر و او بلاعقب بود و در قزوین اقامت نمودند و از اولاد اوست بلادي هو ابوالحسن [صفحه 459 ] علی
بن ابوالفضل محمد بن علی باغر و اولاد او در شام همی زیستند. و از اولاد اوست الشریف الصفی ذو المناقب ابوالقاسم علی و او را
ناصر نامیدند هو ناصر بن محمد بن محمد بن محمد بن هاشم بن عبیدالله بن علی باغر مردي حلیم و صادق اللهجه بود و در نزد
سلاطین مکانتی تمام داشت و چند دختر آورد و از اولاد اوست حمزة بن محمد بن عبیدالله بن علی باغر و از اولاد اوست ابوالحسین
یک تن از مشایخ بغداد است مردي باورع و پارسا بود و مجاورت مضجع حسین بن علی بن ابیطالب علیهمالسلام را اختیار کرد و
اولاد او در بغداد معروف به بنی حمزه بودند. و از اولاد اوست محمد بن ابوطالب بن عبیدالله بن علی باغر و از ایشان است نقیب
و هو ابوالحسن علی بن الحسین بن عبیدالله بن علی باغر و از ایشانست الشریف ابوالقاسم حسین .« ابن اسقنی ماء » الاهواز معروف به
صفحه 197 از 204
بن ابی عبدالله الحسنی الاحول بن محمد بن عبیدالله بن علی باغر و او بلاعقب بود و از ایشان است بنی ابوزید بن عبیدالله بن علی
باغر و از ایشانست الشریف ابوالحسن و هو محمد بن محمد بن ابوالحسن محمد بن علی بن محمد بن ابوزید بن عبیدالله بن علی
باغر و ابوالحسن صاحب ولد بود در بصره و بیت آل ابوزید در بصره بیتی جلیل بود. و از ایشانست الشریف ابومنصور بن علی بن
ابوزید مردي با محاسن خلق و کرامت طبع بود و صاحب اولاد بود از آن جمله الشریف ابوطالب مردي کبیر النفس واسع الصدر بود
و آنچه به دست همی کرد به دست دیگر بذل همی فرمود و از آن ابوزید است الشریف ابوالفتح محمد بن علی بن ابوزید برادر
الشریف ابومنصور نقابت بصره داشت به اصابت جراحتی وفات یافت و ازو پسري به جاي ماند کثیر الصلوة سمح الیدین معروف به
ابوالقاسم و اولاد او در بغداد و سیراف بزیستند و از ایشانست سید جلیل فخرالدین رئیس بصره و اولاد او نیز بزرگ و با ثروت
بودند و از بنی باغر است ابوالحسین میمون بن ابوالحسن محمد بن احمد بن عبدالله بن علی باغر علماي نسابه و ابوالغنایم الزیدي
نسابه معروف به ابی اخی المبرقع گوید مردي در دمشق که او را خضر می نامیدند مدعی بود که از اولاد [صفحه 460 ] میمون بن
محمد است ابوالغنائم گوید عبدالله بن میمون این نسب را انکار داشت و جماعتی گفتند این میمون از اولاد زناست و او را پسري
بود که جعفر نام داشت اما ابوجعفر محمد بن عبیدالله بن حسن بن جعیفر و او ملقب بود به ادرع و این لقب از آن یافت که صاحب
ادراع بود و به روایتی شیري را کشت که ادرع بود کأنه از بال و موي زره داشت و او در کوفه رئیس بود و در آنجا بمرد و در
کناسه مدفون گشت اولاد او را ادرعیون گفتند و در کوفه و خراسان و ماوراءالنهر و جز آن فراوان شدند و از ایشان است اخسبس.
هو ابوعبدالله محمد بن قاسم بن جعفر الادرع و برادرش ابوعلی حسن الملقب به الملحوس و این هر دو را فرزندان بودند در حله
معروف به بنی الملحوس. و از بنی قاسم بن ادرع است سمانه و او دختر قاسم بن ابی جعفر محمد ادرع است علماي نسابه حدیث
کردهاند که قاسم بن ادرع اراده بیع جاریهي کرد و نام آن کنیزك فرعان بود شبانگاه أمیرالمؤمنین علی علیهالسلام را در خواب
دیدار کرد فرمود فرعان را ابتیاع مکن که حامل است و هم در آن شب خواهرش ام القاسم فاطمه علیهاالسلام را در خواب دید او
نیز چنین فرمود لاجرم از خریداري فرعان دست بازداشت و از پس روزي چند حمل او ظاهر گشت. و از بنی ادرع بنی جعفر بن ابی
جعفر محمد ادرع است و هم از ایشان است ابوالمرجا سعدالله بن احمد بن محمد بن عبیدالله بن محمد ادرع و او در کوفه می زیست
و مردي ملیح الوجه و شجاع بود. اما جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام و او را هفت پسر
بود اول محمد مکنی به ابوالقاسم دویم محمد مکنی به ابوالحسن سیم محمد مکنی به ابواحمد چهارم محمد مکنی به ابوجعفر پنجم
محمد مکنی به ابوعلی ششم محمد مکنی به ابوالحسین هفتم محمد مکنی به ابوالعباس و او را سه دختر بود اول فاطمه دویم زینب
سیم ام محمد اما ابوالفضل محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر در کوفه خروج کرد و ماخوذ شد و در سر من رأي در محبس وفات
[صفحه 461 ] نمود و اولاد او فراوان شدند و از اولاد اوست ابوجعفر احمد الناسخ بن عبدالله بن محمد بن الحسین المردمان بن
ابوالفضل ابواسحق عمري گوید اولاد او در بغداد اقامت کردند. اما ابوالحسن محمد او را ابوقیراط می نامیدند و او را فرزندان
فراوان شدند و از اولاد اوست ابوالحسن محمد نقیب طالبیین در بغداد ملقب به ابوقیراط بن جعفر المحدث بن ابی الحسن محمد بن
جعفر بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام و ابوقیراط را پسري بود به نام عبیدالله ابن الانباریه
و عبیدالله را پسري بود مسمی بمحمد الازرق النقیب و اولاد او در بغداد فراوان شدند. و از ایشان است الشریف الصوفی المنجم
صدیق الوزراء در بغداد محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن مثنی و از ایشانست ابوالحسن محمد بن ابی احمد محمد بن ابی
الفضل احمد المعروف بابی الضوء بن جعفر بن ابی الحسن محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن مثنی و او در بغداد معروف
بابن ابی الضوء بود و فرزندان آورد اما ابواحمد محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر غلبه کرد بر کوفه و او صاحب فرزند بود و به
روایتی عقب نداشت اما جعفر بن جعفر بن حسن بن جعفر بلاعقب وفات کرد اما ابوعلی محمد و ابوالحسن پسرهاي جعفر بن حسن
بن جعفر به روایت ابوالحسن که سند بشبل بن تکین نسابه می رساند ایشان صاحب فرزندان بودند اما ابوالعباس محمد بلاعقب وداع
صفحه 198 از 204
جهان گفت و این جمله فرزندان جعفر بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام بودند.
ذکر اولاد ابوسلیمان داود بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام
ابوسلیمان را دو دختر بود یکی ملیکه و آن دیگر حماده نام داشت و او را دو پسر بود یکی عبدالله و آن دیگر را سلیمان می نامیدند
[ و ما در این جمله ام کلثوم دختر زینالعابدین علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهما السلام بود اما ملیکه به حباله [صفحه 462
نکاح پسر عمش حسن بن جعفر بن حسن بن حسن درآمد و حماده با مردي از قبیله اموي تزویج شد اما عبدالله بن ابی سلیمان دو
پسر آورد یکی محمد الازرق و آن دیگر علی او را از جهت مادر ابن المحمدیه گفتند. اما محمد الازرق مردي فاضل و پارسا بود و
او را پسري بود به نام حسین ملقب به حماس و او منقرض شد اما علی بن عبدالله در حبس مهدي خلیفه وفات کرد و او را از پسر و
دختر فرزندان بود از ایشان است ابوعلی محمد بن علی بن عبدالله و دیگر سلیمان بن علی بن عبدالله و او مردي بامجد و بزرگ بود
اما سلیمان بن ابوسلیمان فرزندي آورد به نام محمد و مادرش اسماء دختر اسحق است از بنی مخزوم و او ملقب بود به بربري و او در
ایام ابوالسرایا که ذکر حالش رقم شد در مدینه خروج کرد ابونصر بخاري گوید مقتول گشت ابوالحسن عمري گوید در حیات پدر
وفات کرد این وقت سی و سه سال بود. اما محمد بن سلیمان بن داود هشت تن ولد داشت سه تن دختران بودند اول فاطمه دوم
ملیکه سیم کلثم و پنج تن پسر داشت اول سلیمان دوم موسی سیم داود چهارم اسحق پنجم حسن ایشان را از حسن صورت نجوم آل
ابیطالب میگفتند و از شدت صولت رماح آل ابیطالب می نامیدند اما سلیمان مادرش ام ولد بود و از وي جز دختري به جاي نماند
اما موسی بن محمد بن سلیمان مادر او نیز ام ولد بود و سه پسر داشت اول عیسی دویم موسی سیم عبدالله و عبدالله را دو پسر بود
یکی سلیمان و آن دیگر احمد اما داود بن محمد بن سلیمان مادر او ام ولد بود و مردي کریم بود و تولیت صدقات أمیرالمؤمنین
علی علیهالسلام را داشت و صاحب فرزند بود. اما اسحق بن محمد بن سلیمان مادرش ام ولد بود و از اولاد اوست بنی قتاده در مصر،
عمري گوید در بعضی از مصنفات دیدهام که در قتاده نام حمزة بن زید بن محمد بن اسحق بن حسن بن محمد بن سلیمان است. اما
حسن بن محمد بن سلیمان مادرش ام ولد است و فرزندان او فراوانند و از اولاد اوست حسین بن حسن بن محمد بن سلیمان قتیل
نوبه، و او از أصحاب [صفحه 463 ] عبدالحمید بن جعفر بن محمد الملتانی العلوي العمري و او معروف به ملک بود و غلبه کرد در
بلاد ملتان و هم از ایشانست عجبر: هو ابراهیم بن حسن بن محمد بن سلیمان و اولاد او معروف به عجبریه شدند و بیشتر در طبرستان
و نصیبین زیستند و هم از ایشانست فقیه ابوالعباس احمد بن ابراهیم بن حسن بن ابراهیم بن حسن بن محمد بن سلیمان و هم از
ایشانست ابوعبدالله الحسین الملقب به ابدو بن عبدالله بن قاسم بن ابراهیم ملقب به عجبر و اولاد او در نصیبین زیستند و هم از
ایشانست الشریف التقی الفارس الجواد النقیب ابویعلی محمد بن حسن بن جعفر بن محمد بن قاسم بن ابراهیم و او را در نصیبین
فرزند و فرزندزادگان بود و از بنی حسن بن محمد بن سلیمان است علی الملقب دقیسا بن اسحق بن حسن بن محمد بن سلیمان و او
را فرزندان بودند در عمق از نواحی حجاز.
ذکر اولاد طاوس بن محمد بن اسحاق
الطاوس هو ابوعبدالله محمد بن اسحق بن حسن بن محمد بن سلیمان، از حسن وجه و لطف شمایل ملقب به طاوس گشت و اولاد او
در عراق همی زیستند از ایشان است السید العالم الزاهد المصنف الجلیل القدر جمالالدین احمد بن موسی بن جعفر ابن محمد
صاحب کتاب البشري و کتاب الملاذ. و برادر اوست السید الزاهد العالم صاحب الکرامات نقیب النقباء رضیالدین علی بن موسی و
مادر ایشان دختر شیخ زاهد الأمیر ورام بن ابی فراس است و از اینجاست که شاعر در این قصیده گوید. ورام جدهم لامهم و محمد
لأبیهم جد و ایشان را جلالت قدري به کمال بود ناصر خلیفه خواست نقابت طالبیین را برضیالدین تفویض نماید و او به سبب
صفحه 199 از 204
اشتغال به عبادت و علم استعفا جست و هنگام غلبه هلاکوخان بر بغداد و قتل مستعصم نقابت طالبیین بر سید رضیالدین فرود آمد و
خواست استعفا جوید خواجه نصیرالدین او را منع فرمود و رضیالدین بیم کرد که اگر سر برتابد به دست هلاکو ناچیز شود و از در
اکراه قبول نقابت فرمود و او را مصنفات [صفحه 464 ] مفیده است مانند کتاب مهج الدعوات و کتاب تتمات مصباح المتهجد و
مهمات صلاح المتعبد و کتاب الملهوف علی قتلی الطفوف و او مستجاب الدعوه بود و بر صدق این معنی اخبار فراوانست و گویند
اسم اعظم دانست و فرزندان خود را گفت چند کرت باستخارت کار کردم که شما را بیاموزم اجازت نیافتم اینک در کتب من
محفوظ و مکتوبست بر شماست که به مطالعه ادراك نمائید. اما سید جمالالدین احمد پسري آورد به نام عبدالکریم غیاثالدین
السید العالم الجلیل القدر در نزد خاص و عام مکانتی تمام داشت و از مصنفات اوست کتاب الشمل المظلوم فی اسماء مصنفی العلوم
و جز آن و در کتابه خانهي او ده هزار مجلد از کتب نفیسه بود. اما النقیب رضیالدین علی بن موسی دو پسر آورد یکی محمد
ملقب به صفیالدین معروف به مصطفی و آن دیگر علی ملقب به رضیالدین معروف به مرتضی و صفیالدین مردي نیرومند بود
ولکن بلاعقب وفات یافت و منقرض شد و رضیالدین علی بعد از پدر نقیب النقباء شد و او دختري آورد به حبالهي نکاح شیخ
بدرالدین معروف بابن شیخ المشایخ درآمد و پسري آورد به نام قوامالدین هنوز کودك بود که پدرش وداع جهان گفت او را
سلطان سعید اولجایتو طلب فرمود و بر زانوي خود نشانید و نیک بنواخت و هم در آن کودکی او را به جاي پدر نقیب النقباء فرمود.
اما از رضیالدین علی بن علی بن موسی دختري دیگر به حبالهي فخرالدین محمد بن کتیله حسنی درآمد و پسري آورد که او را
علی الهادي می نامیدند و او بلاعقب در حیات پدر و مادر وفات نمود و قوامالدین دو پسر آورد یکی عبدالله مکنی به ابوبکر و
ملقب به نجمالدین و آن دیگر عمر. اما نجمالدین نقابت بغداد و حله و سر من رأي یافت و بعد از پدر معروف به نقیب النقباء شد
لکن مردي ضعیف الحال بود و بعضی اموال و املاك خانوادهي خود را قوامالدین به هدر داد و آنچه از وي به جاي ماند نجمالدین
تلف کرد و در سال هفتصد و هفتاد و پنج هجري وفات نمود و برادرش به جاي او نقابت یافت. [صفحه 465 ] و دیگر از بنی طاوس
در عراق سید مجدالدین است صاحب کتاب البشارة و در آن ذکر اخبار و آثار وارده مینماید و غلبه مغول را در بلاد و انقراض
دولت بنی العباس را تذکره می فرماید چون سلطان هلاکوخان راه با بغداد نزدیک کرد سید مجدالدین با جماعتی از سادات و
علماي حله او را استقبال کرد و آن کتاب را بنظر سلطان رسانید هلاکو او را عظیم عظمت نهاد و حله و مشهدین و آن نواحی را
خط امان فرستاد و چون به شهر بغداد درآمد فرمان کرد تا منادي ندا در داد که هر کس از أهل حله و اعمال آن بلده است به
سلامت بیرون شود و آن جماعت بی آسیبی و زیانی طریق مراجعت سپردند. در خاتمهي کتاب اولاد حسن بن علی بن ابیطالب
علیهما السلام گوید: مکشوف باد که شرح حال فرزند و فرزند زادگان حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام تا بدینجا که رقم
شد علماي نسابه در مصنفات خود مرقوم داشتهاند و من بنده نیز اقتفا بدیشان کردم لکن اگر خواستم توانستم اولاد حسن علیهالسلام
را الی زماننا هذا بهتر و نیکوتر از آن که پیشینیان رقم کردهاند بر نگارم چه طریق علم آن بر من غایب نیست و اسباب استقراء و
استیفاي آن حاضر است. اگر گویند چرا روي همت را از انجام این خدمت برگاشتی و گردن آرزو را در اسعاف حاجت بزیر پاي
گذاشتی؟ در پاسخ همی گویم که در این سراي فانی بر بقاي زندگانی واثق نیستم بیم کردم که در وقت معلوم با اجل محتوم دست
در گریبان شوم و به تحریر آثار و اخبار اهل بیت موفق نگردم. اي آفریندهي سیاه و سفید اي پروردگار بیم و امید! ولایت ائمه هدي
را در پیشگاه رحمت وسیع تو شفیع آوردهام که قواي مرا قوي کنی و هوش مرا سرافرازي دهی تا اخبار و آثار ائمه هدي را چنانکه
رضاي تست محرر و ملفق سازم و بدین دولت بزرگ منصور و موفق گردم، اي خداي بخشنده بخشایشگر این خدمت خرد را از من
بپذیري و مرا بیامرزي و پدر و مادر مرا معفو داري بحق محمد و آله الطاهرین صلواتک علیه و علیهم اجمعین.
پاورقی
صفحه 200 از 204
1] کذا. و گویا منقلان باشد چه منقل (بر وزن منبر) اسب سریع السیر را گویند. [ 2] شاید نظر مصنف بر اینست که به عقیدهي ]
دارقطنی سلام بر وزن کلام تنها نام پدر همین عبدالله است و نام دیگران سلام بر وزن شداد بوده است مانند: سلام بن مشکم، سلام
بن ابی الحقیق، سلام بن شرحبیل، و غیرهم. [ 3] شهلان بر وزن مرجان: نام کوهی است. [ 4] مکانس جمع مکنس آغل و پنهانگاه
حیوانات جنگلی است. [ 5] آنچه بین دو علامت]…: [گزارده شده زائد بنظر میرسد، گویا مُسْوَدَّه کتاب با مُبْیَضَّه مخلوط شده است.
است. و قابس بر وزن « سه شهر » 6] طرابلس - بفتح طاء و ضم باء و لام - نام شهري است در مغرب و گویا در لغت یونانی به معنی ]
ناصر نیز نام شهري است در مغرب که بین طرابلس و سفاقس واقع است. [ 7] برلس: شهري است در سواحل مصر. [ 8] بلکه: و
[ شفاعت مرا در حق او بپذیر، چه اینکه من او را امان و جوار دادم. [ 9] بلکه: گفت: میگویم نه. تا سخن ترا تصدیق کرده باشم. [ 10
را با حذف مکررات بحساب آورد. [ 12 ] سوري بر وزن طوبی موضعی « قل هو الله احد » ارضه نام موریانه است. [ 11 ] بلکه: حروف
14 ] یعنی شترمرغ. [ 15 ] کلک – به کسر اول و ] . است در بلاد جزیرهي عراق و گاهی سوراء ممدودا تلفظ میشود. [ 13 ] النساء: 68
زیرا اعراب رومیان را به « تو رومی هستی » : سکون ثانی - نی قلم کتابت را گویند. [ 16 ] ترجمه صحیح نیست در ترجمه باید گفت
واسطه موي زردشان ابن الاصفر می خواندند. [ 17 ] تگرك. [ 18 ] بل: شبی صاف و آسمانی بیرون شدي ناگاه بادي شکننده بوزید.
الخ. [ 19 ] در اینکه حضرت امام حسن (ع) زوجات کثیري اختیار فرموده و آنها را مطلقه فرموده است سخنان فراوانی گفته شده
است و ظاهر این است که این مضامین داستان هائی باشد که به مناسبت زیبائی چهره و اندام آن حضرت که قهرا در میان زنان
طرفدار و خواهان دارد سروده شده و نویسندگان متأخر بدون اینکه شاخ و برگ داستان را از اصل داستان تمیز بدهند همه را
حقیقت پنداشته و شهرت دادهاند، خصوصا که نویسندگان و مورخین دست اول این سخن مانند ابوطالب مکی و مدائنی، داستانسرا
و سخنباف بودهاند. مهمتر از همه اینکه زندگی اهل بیت پیغمبر و بالخصوص فرزندان فاطمه از نظر شخصیت و مقامی که داشتند
مورد توجه و علاقه مسلمانان بوده و خصوصیات زندگی آنها مضبوطا نقل و حکایت شده حتی نام یکایک أزواج و فرزندان و
فرزند زادگان و حتی غلامان و کنیزان آنها معلوم است چگونه می شود که فقط نه تن از زنها نامبردار شوند و باقی را هیچکس
[ نشناسد. و چگونه از میان سیصد تن زنان آن حضرت فقط نه تن که شناخته و معروفند فرزند آوردند و بقیه فرزند نیاوردند. [ 20
رود رادر، بر وزن زودآور، نام قریهایست نزدیک نهاوند. [ 21 ] محارز، جمع محرز به معنی نهانگاه است - و انابیر جمع انبار معروف
است. [ 22 ] یعنی مبتلا به مرض گري. [ 23 ] زگال بر وزن و معنی زغال است که انگشت و اخگر کشته باشد. [ 24 ] درزه بر وزن
هرزه توده و پشته علف و خار و خاشاك باشد. [ 25 ] أشروسنه: نام شهري است در ماوراء النهر. [ 26 ] منسوب است به قرس به کسر
قاف نام کوهی است در دیار جهینۀ. [ 27 ] منتفق بن عامر، بطنی از عامر بن صعصعۀ می باشد. [ 28 ] بغشور بر وزن محشور شهر
کوچکی است بین هرات و سرخس در اصل به معنی گود آب شور بوده. [ 29 ] سوار به معنی دست برنجن است و آن حلقه و امثال
آنست که در ساعد می افکند. [ 30 ] فرع بضم فاثم السکون و قیل بضمتین قریه من نواحی الربذة و بینها و بین المدینۀ علی طریق مکه
اربع لیال. [ 31 ] عمق بفتح اوله و سکون ثانیه و آخره قاف و ادمن اودیۀ الطایف و هو ایضا موضع قرب المدینه من بلاد مزینه و یروي
عمقی بوزن سکري بغیر تنوین. [ 32 ] در پی به فتح دال مهمله وراي مهمله ساکن و باء عجمی مکسور رقعه و پارهي را گویند که بر
جامه دوزند یا چیزي بریده و شکسته بدان پیوند کنند. [ 33 ] یعنی سیدة الاهل: بانوي خانواده. [ 34 ] جربی بر وزن سلمی موضعی
است در بلغار از اراضی شام. [ 35 ] تضمیر به معنی لاغر میان ساختن و جمام به معنی واگذاردن اسب است که آنرا سواري نفرمایند
تا براي مسابقه آماده شود. [ 36 ] نام قریهایست در نواحی حمص و راه شام. [ 37 ] فاس و همچنین سوس نام شهري است از بلاد
[ مغرب. [ 38 ] تاهرات نام دو شهر در اقصاي مغرب بوده است که یکی را تاهرت قدیم و آن دیگر را تاهرت جدید می خواندند. [ 39
ثبت شده. « آمنۀ البلها » تنس – به فتح اول و دوم - نام شهري است از بلاد مغرب. [ 40 ] یعنی نام مادرش بلها است و در نسخه چاپی
41 ] تشتر یا تستر نام شهر عظیمی است در خوزستان که اکنون شوشتر خوانند. ]
صفحه 201 از 204
درباره مرکز